در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «آبی مایل به صورتی» نویسنده و کارگردان: ساناز بیان

در هاویه کیست که تو را می خواند؟

رسول نظرزاده-پس از چند فیلم مستند و داستانی ایرانی( ازجمله فیلم « آینه های روبرو» نگار آذربایجانی) درپرداختن به موضوع « ترنس ها و دگرباشان جنسی»، حالا در تاتر هم شاهد پرداختن به این موضوع هستیم. آنچه بی درنگ این نمایش را از سایر اجراهای امسال جشنواره متمایز می کند نه تنها موضوع آن ، که پس زمینه ی تحقیقی و پژوهشی و زنده ی آن است و زمانی که صرف زندگی و نزدیک شدن به این شخصیت ها شده است. پیداست نویسنده و کارگردان وهمچنین بازیگران با نمونه های زنده و واقعی این گونه نقش ها از نزدیک روبرو بوده اند و توانسته اند زیرو بم های رفتاری ، حسی و شخصی و خانوادگی آنها را به شکل زنده و جزیی نگرانه به مخاطب منتقل کنند. ( در برابربسیاری از نوشته ها و اجراهایی که آشکارا از پشت میز و آپارتمان و کتابخانه و دیدن چند فیلم فراتر نرفته اند.)

پس از چند فیلم مستند و داستانی ایرانی( ازجمله فیلم « آینه های روبرو» نگار آذربایجانی)  درپرداختن به موضوع « ترنس ها و دگرباشان جنسی»، حالا در تاتر هم شاهد پرداختن به این موضوع هستیم.

آنچه بی درنگ این نمایش را از سایر اجراهای امسال جشنواره متمایز می کند نه تنها موضوع آن ، که پس زمینه ی تحقیقی و پژوهشی و زنده ی آن است و زمانی که صرف زندگی و نزدیک شدن به این شخصیت ها شده است. پیداست نویسنده و کارگردان وهمچنین بازیگران با نمونه های زنده و واقعی این گونه نقش ها از نزدیک روبرو بوده اند و توانسته اند زیرو بم های رفتاری ، حسی و شخصی و خانوادگی آنها را به شکل زنده و جزیی نگرانه به مخاطب منتقل کنند. ( در برابربسیاری از نوشته ها و اجراهایی که آشکارا از پشت میز و آپارتمان و کتابخانه و دیدن چند فیلم فراتر نرفته اند.)

نمایش « آبی مایل به صورتی» با تک گویی تُو در تُوی هشت شخصیت درباره مرگ شهرزاد آغاز و تا انتها ادامه می یابد. در حالی که هر تک گویی ها قرار است وجوه مختلف و چند و چون زندگی و مرگ شهرزاد ( او درابتدا مجید بوده و سپس تبدیل به شهرزاد شده) را بازگو کنند اما ماجرا مسیری دیگر را پیش می گیرد و روی هر یک از شخصیت های ترنس و تراجنسی مکث می کند و  پس زمینه و زندگی خانوادگی و اجتماعی هر یک را واکاوی می کند. این چنین متن و اجرا ازکشش و گره جنایی اولیه خارج  و به تاتر مستند / اجتماعی نزدیک می شود.  مرگ / قتل نمادین شهرزاد بربن بست زندگی آنها در جامعه ی مردسالاری مانند ایران و خشنونت رفتاری و عرفی و اجتماعی نهفته درآن صحه می گذارد.

از این میان زندگی امیر ( نسیم ادبی) و دایی او به طور مستقیم به زندگی شهرزاد مرتبط هستند ، باقی شخصیت ها به شکل کمرنگ و حاشیه ای به ماجرای او اشاره می کنند. به همین دلیل اجرا بسیار طولانی و گزارشی و مستند پیش می رود تا دراماتیک و پر کشش. پازل بهم ریخته ی بخش های مختلف زندگی شهرزاد در جاهای مختلف از میان خاطرات و تک گویی ها ، تنهادر چند نقطه ی عطف کوچک مانند محل کار ، پارک و پاسگاه  به دیگر نقش ها متصل می شود ، در باقی ماجراها نشانی از اوپیدا نیست.

نمایش « آبی مایل به صورتی» به دلیل بکر بودن موضوعش می کوشد به همه ی  مصائب و جوانب ومشکلات خانوادگی ، تحصیلی ، شغلی ، روحی ،محلی،  درمانی و آموزشی  و حتی چگونگی فتوای امام خمینی در این مورد و تلاش های انفرادی زنی در دهه 60 که تا جماران برای گرفتن این فتوای تاریخی می رود بپردازد و مدام به جای حرکت رو به جلو ، به حرکت افقی روی می آورد که موجب طولانی شدن غیر لازم آن شده است. احساساتی شدن بیش از حد بر خلاف تاتر مستنداجتماعی ، و قدرت تعقل مخاطب را به دلسوزی صرف بدل می کند و این پاشنه ی آشیل این گونه متن هااست. به ویژه در پرده ی آخر ، وقتی همه ی شخصیت ها رو به تماشاگر، اشک در چشم به شکل مستقیم، پیام آن را بار دیگرتکرار می کنند. حتی خانم محسنی ( گیتی قاسمی ) که با بازی طنز خود ، در تغییر اتمسفراجرا نقش به سزایی داشت در انتها ناگهان و بی دلیل، نقاب از چهره بر می دارد و به زندگی تلخ خود و دروغ هایش اعتراف می کند! در حالی که دلیلی برای تغییر رفتار او در اجرا وجود ندارد.

تبدیل « خاطره » « واقعیت» به درددل ،  کابوس و سپس «اعتراف» مسیر تدریجی و قابل تامل اجراست.در این تبدیل، ساختاری که می تواند مخاطب را با خود همراه کند همذات پنداری زیرکانه با رفتارهای قالبی و عرفی مردسالارانه ی ابتدا و میانه ی اجراست تا در انتها با رسیدن به مرحله ی اعتراف، دریافت مخاطب دچار چالش شود و به کاتارسیس برسد. این روند در ابتدای نمایش با همراه شدن تماشاگر با شخصیت  دایی  و قضاوت مردم کرمان  نسبت به فرارشخصیت تراجنسی مجید/شهرزاد شکل می گیرد اما به زودی رها می شود. درواقع هنوزجای  نماینده ی قانون و عرف که با دلایل منطقی به ظاهر دلسوزانه ، تصور ذهنی غالب و مرسوم را نمایندگی کنند خالی است. شخصیت قاتل ( مهرداد) شکل افراطی و جنایی متن و اجرا است و تنها می تواند به موردی خاص اشاره کند .

آنچه در اجرای « آبی مایل به صورتی» اما شاخص باقی می ماند «نگاه مادرانه » و پذیرای نهفته در آن است.

در طول اجرا می بینیم همه ی شخصیت ها برنقش عمده ی شخصیت مادر تکیه می کنند. تنها کسی که دراین اجتماع بیمار به صدای آنها گوش می دهد . مادرانی که پیش از هر گونه قضاوت ، گوشی شنوا و قلبی بزرگ را نشان می دهند که می کوشد دردها را بفهمد یا راه حلی برای آنها پیدا کند.تک گویی یکی از شخصیت ها – شادی ( با بازی عاطفه رضوی)-  ماجرای مادری است که در زمان موشکباران تهران حامله می شود و پسرش آرمین با اختلال جنسی به دنیا می آید . او تمام عمردر پی پسرش سرگردان باقی می ماند و خود را سپر بلای زندگی او می کند برای مقابله با نگاه ها و قضاوت های مردم ومشکلات درس و کار و درمان او.  این چنین نگاه احساسی و گشوده ی متن و اجرا در سراسر آن ، به تمامی شخصیت ها ، توام با نگاهی پذیرا و وسیع و مادرانه  است ، چنان که  به جای  تکیه بر تناقض های درونی نقش ها و درگیری و انتقاد از جنبه های نادرست نگاه مردم و مدیران، بیشتربا احساسِ مخاطب درگیر می شود.

بی شک از بخش های قابل توجه اجرا ، بازی های بازیگران آن است. هر یک از نقش ها با دقت در جزییات رفتاری و حسی و صداسازی و کنش های میانه ی دو جنس -زن و مرد- ( با نمونه برداری غیر کلیشه ای از آدم های واقعی) تا حد زیادی به باور پذیر بودن نقش ها نزدیک شده اند. دقتی که اگر نبود هر یک از این نقش ها می توانست به ورطه ی کمدی ناخواسته و مسخرگی بغلتد.

«نسیم ادبی» در نشان دادن شخصیتی زنانه که متمایل به  رفتاری مردانه است در گریمی نیمه مردانه یکی از چشم گیر ترین نقش هایش را اجرا می کند. تمام رفتار و حرکات و صدای او با طبقه ی اجتماعی و تربیت مردانه اش ترکیب شده، البته گاه کمی تیپیکال می شود. «محمد هادی عطایی»  در نشان دادن نقشی که  کروموزم های زنانه و مردانه توامان دارد با تکیه کلام گفتاری کسی که خیلی زود از مدرسه اخراج شده و در محیط های خشن دور از شهر بزرگ شده و از درون صدمه خورده اما همچنان قلبی رئوف دارد مسلط  نشان می دهد. «بهنام شریفی» که رفتاری بیشتر زنانه دارد از مشکلات جنسی اش با مردها کمتر سخن می گوید اما تکیه کلام ها و طبقه ی اجتماعی بالاتری را نشان می دهد که می تواند ادامه تحصیل بدهد و همچنان دراحساس شادی کاذب ، رهاشده باقی بماند.

«گیتی قاسمی» نقش زنی تن فروش و نیمه معتاد را نشان می دهد تا آن سوی قطعیتِ جنسیت مشخص شده در اجتماع  را هم  نشان  داده باشد. اومجبور می شود فرزند خود رابفروشد و هنوز هیچ جایگاهی برای خود در اجتماع نیافته است. تک گویی او به طور مشخص به ماجرای قتل شهرزادمی پردازد. با گریزی  گاه به زندگی خود می زند و لاپوشانی های عمدی آن ، شخصیتی پخته و قوی و چند لایه را به نمایش می گذارد که موجب همراهی مخاطب با خود می شود. در صحنه ی پایانی ناگهان نقاب هایش را بر می دارد و به صورت ساده ، گذشته  ی فلاکت بار زندگی خود را مقابل مخاطب بازگو می کند! 

طراحی صحنه با پله های فلزی بلند و شیب تند خود، شخصیت هارا پشت به نور نشانده، تا روی آن به شکل غیر منظم به تک گویی های خود بپردازند ، علاوه بر این که پله ها گاه به تصویر پردازی  بخش های واقعگرای اجرا کمک می کند ( مانند تصویر پله های دادگستری ، بیمارستان ، پارک و..) بر جنبه های نمادین آن نیز اشاره می کنند. پله ها می تواند بالا و پایین زندگی هر یک از نقش ها باشد و احساس افول و دور و نزدیک شدن شان را  بهم نشان بدهد تا در انتها همگی روی پله ی اول، جلوی تماشاگر، در یک سطح بنشینند وبرمرگ دوستانشان و ازدست رفتن زندگی خود اعتراف کنند.

رسول نظرزاده-عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران




نظرات کاربران