در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش "طپانچه خانم" نوشته محمدامیریاراحمدی و به کارگردانی شهاب الدین حسین پور

شکست اصلاحات با تکیه بر ژن خوب

امید طاهری- اخترالسلطنه زن اقتدار طلبی است که خیال دارد زیست نوین شهری را در ولایت خود جاری کند. در بیان قصه ی نمایش، این نوشتار با توقف روی همین جمله شکل می گیرد چرا که گمان نویسنده بر این است که اساس نمایشنامه ی محمد امیریاراحمدی، بر همین قصد اختر السلطنه استوار است. یعنی تلاش برای اصلاح امور در شهر، ناکامی از این قصد و در نهایت طرح سوال مهم و اساسی : چرا اخترالسلطنه نتوانست به مقصود خود دست یابد؟

اخترالسلطنه زن اقتدار طلبی است که خیال دارد زیست نوین شهری را در ولایت خود جاری کند. در بیان قصه ی نمایش، این نوشتار با توقف روی همین جمله شکل می گیرد چرا که گمان نویسنده بر این است که اساس نمایشنامه ی محمد امیریاراحمدی، بر همین قصد اختر السلطنه استوار است. یعنی تلاش برای اصلاح امور در شهر، ناکامی از این قصد و در نهایت طرح سوال مهم و اساسی :  چرا اخترالسلطنه نتوانست به مقصود خود دست یابد؟

پاسخ سهل انگارانه به این پرسش عدم آمادگی جامعه از پذیرش اصلاحات مورد نظر اخترالسلطنه است. اگر با چنین تحلیلی درام ارزشمند یاراحمدی را روی صحنه ببریم در واقع آن را در سطح یک مانیفست کلیشه ای قرار داده ایم. در حالی که این نمایشنامه بر پایه های معنایی استواری قرار گرفته است که نیاز به فهم عمیق دارد.

حال ببینیم در ادامه چه اتفاقی می افتد.

اخترالسلطنه کلکسیونی از طپانچه های اجداد خود را در اختیار دارد. او در بازدیدهای روزانه اش از شهر، با طپانچه به خیابانها می رود و قوانین جدیدی که خود برای ایجاد نظمی نوین بنیان نهاده است را نظارت می کند و جاری می سازد. نظمی نوین که پایه در رعایت بهداشت، احترام به قوانین، سرپوش گذاشتن بر ماکولات، پاک بودن خیابانها از فضولات حیوانی و از این قبیل دارد.

از سوی دیگر، دختر عمه او همسر شاه است و مسیر نفوذ اخترالسلطنه به دربار همایونی است که اکنون شاه او را طلاق داده و اخترالسلطنه این بازوی قدرت را از دست داده. پیرو این اتفاق، نظمیه چی ها بر اساس قانون عدم برخورداری اشخاص از حق حمل و استفاده از طپانچه، به اخترالسلطنه فشار آورده اند که کلکسیونش را تحویل نظمیه دهد. او که زیر بار این درخواست نمی رود، تن به زندان می دهد و گمان می کند با زندانی شدن زنی در آن پایه و مقامی که فرض خودش است، حکما مملکت زیر و رو می شود اما وقتی تغییری حس نمی کند، از زندان بیرون می آید و تلاش می کند همچنان جایگاه و مرتبه خویش را با هر ترفندی حفظ نماید. در انتها چیزی جز ناکامی و ناامیدی از بهبود اوضاع نصیب او نمی شود و چاره ای ندارد جز اینکه شاهد فروپاشی خاندان خویش و اتوریته خود باشد.

اخترالسلطنه به پشتوانه سه چیز می خواهد نظم نوین شهری را با نفوذ در طبقه رعیت و شهروندان ایجاد کند:

  • پشتوانه خان و خانزادگی، اسم و رسم اجدادش یا به قول امروزی ها ژن خوبش!
  • پشتوانه ملکه بودن دختر عمه اش و نفوذی که به دربار همایونی دارد.
  • پشتوانه طپانچه هایش.

هر سه ی اینها پشت اختر و السلطنه را خالی می کنند و او عملا همه ی اقتدار خود را از دست رفته می بیند. در خصوص خاندانش، آنچه اکنون برایش باقی مانده، چیزی جز یک داماد لاابالی و دزدمنش، یک شوهر خیانت پیشه و فاسد، یک دختر مجنون و یک کلفت تهرانی که قصد چپاول مختصر داشته  های او را دارد نیست. تنها دده است که گویا به واقعیت زندگی رو به افول او واقف است و در آخر این واقعیت را برایش بازگو می کند.

از آن سو، نفوذش به دربار نیز از دست رفته است و طپانچه هایش را هم که باید پس بدهد. در این سیر وقایع و معادلات متن، تنها چیزی که اهمیت دارد، زیست خود اخترالسلطنه و شخصیت او، اهدافش و در نهایت علت ناکامی اش است. نمایشنامه چندان تلاشی برای نشان دادن وضعیت اجتماعی زمانه را ندارد و همه را در اندرونی خانه اخترالسلطنه نشان می دهد. همه ی وقایع در این خانه رخ می دهد و هر آنچه را بخواهیم به برون عمارت اخترالسلطنه ارجاع دهیم، چندان نشانه ای از متن دریافت نمی کنیم.

بنابراین تحلیل داده های متن، ما را به زیست و شخصیت خود اخترالسلطنه ارجاع می دهد. این زن به عنوان یک مصلح اجتماعی، به کاریکاتور هجوی تبدیل می شود که به پشتوانه ی سنت هایش می خواهد به جنگ سنت ها برود. اختر السلطنه بر ستون هایی تکیه زده، که پایه اش در همان سنت هایی است که اکنون می خواهد آنها را تغییر دهد.

تجدد خواهی در منش اخترالسلطنه، برآمده از شیوه ی زیستی و تفکری او نیست، بلکه بیشتر محصولی بیرونی است که او احتمالا از سفرش به اروپا، به عاریت گرفته و اکنون سعی در تقلید و بازنمایی آن در شهر خود را دارد. طبیعی است که چنین مصلحی و چنین تجدد خواهی محکوم به شکست است. چگونه می توان با اتکا به طپانچه، خان و خانزادگی و روابط غیر قانونی، دم از قانون زد و پایه های زیستی یک نهاد اجتماعی را تغییر داد؟!

در نمایشنامه طپانچه خانم، مصلحی که قصد دگرگونی جامعه را دارد، از نهاد خاندانی اقتدار گرا آمده که اکنون همان خاندان، اسیر گرگ هایی چون داماد و شوهر و ... شده و در حال فروپاشی است. هم مالش را می برند، هم ناموسش را. هم گذشته اش را طلب می کنند و هم اکنونش را.

شناخت دقیق محمد امیریاراحمدی از تاریخ این کشور و افول های متعددی که برای طایفه ها، اقوام و خانواده های مختلف، از جمله اصیل زادگان قاجار اتفاق افتاده، دستمایه ی نمایشنامه ای می شود که قبل از آنکه بخواهد مرثیه گوی این افول های تراژیک باشد، واقع بینانه به آرمان همیشه سرکوب شده ی اصلاحات در این کشور نظر می افکند. نگاهی که پیش از آنکه به زمینه های اجتماعی بپردازد و گناه را گردن مردم بیافکند، اینبار به شیوه ی زیستی و تفکری مصلح نقب می زند و ستون هایی که بر آنها ایستاده و پایه های تفکری اش را به چالش می کشد.

در اجرای شهاب الدین حسین پور از این نمایشنامه، به نظر می رسد این نگرش در زیرمتن، به درستی درک و دریافت شده و کارگردان بر همین اساس، با حرکت به سمت نوعی طراحی تحمیلی در میزانسن و درشتنمایی در رفتارها و فرم های اجرایی، سعی دارد از کاراکترها، کاریکاتورهایی بسازد که برعکس کبکبه و دبدبه شان، موجوداتی مضحک و توخالی به نظر برسند. تمام آنچه طپانچه خانم بر آنها تکیه داده و عمارت رو به ویرانی خود را بنا ساخته، در بستر اجرا به تمسخر گرفته می شود و باعث ریشخند مخاطب می گردد.

گریم، لباس و دکور در خدمت انتقال همین مفهوم است و بازی ها نیز به گونه ای درشت نمایی شده که به جز ایجاد کمدی در لحظات اثر، باعث خلق دقایقی معنایی با تکیه بر نمایشنامه یاراحمدی بشوند.

گذشته از شتابزدگی انتهای اثر و تبدیل شدن این بافت معنایی خوش ساخت به یک مانیفست غیر لازم، طپانچه خانم یکی از اجراهای خوب و قابل تامل تئاتر تهران در سالهای اخیر است.

 

امید طاهری (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)




نظرات کاربران