در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «آتن- مسکو» به کارگردانی امیرحسین روح نیا

در بند سرنوشتی محتوم

وحید عمرانی- تسولاکیدیس؛ نمایشنامه نویس یونانی در «آتن-مسکو» موضوع و محور اصلی نمایشنامۀ خود و شخصیت های آن را از خود جهان نمایش و داشته های آن انتخاب کرده است و در نگارش این اثر به نمایشنامۀ «سه خواهر» نوشتۀ درام نویس شهیر روس؛ آنتوان چخوف نظر دارد. شخصیت های «آتن-مسکو» سه خواهر به نامهای الگا، ماشا و ایرنا هستند که همان اشخاص بازی متن چخوفند و از دیدگاهی می توان چنین گفت که این اثر دنباله ای بر متن چخوف به شمار می رود. تسولاکیدیس تنها نویسنده ای نیست که شخصیت های نمایشنامه نویس دیگری را وارد نمایشنامۀ خود می کند و این رویه در آثار درام نویسان دیگری نیز به چشم می خورد. از میان این موارد می توان به تام استاپارد؛ نمایشنامه نویس انگلیسی اشاره کرد که در نمایشنامۀ «روزنکرانتز و گیلدنسترن مرده اند» همین روند را در پیش گرفته و شخصیت های نمایشنامۀ «هملت» اثر ویلیام شکسپیر را در متن خود به کار گرفته است.

 نمایش «آتن - مسکو»

 

نویسنده: ادوکیموس تسولاکیدیس

کارگردان: امیرحسین روح نیا

بازیگران: پرستو کرمی، الهه پورجمشید، آیلار نوشهری

مکان اجرا: تئاتر باران

 

تسولاکیدیس؛ نمایشنامه نویس یونانی در «آتن-مسکو» موضوع و محور اصلی نمایشنامۀ خود و شخصیت های آن را از خود جهان نمایش و داشته های آن انتخاب کرده است و در نگارش این اثر به نمایشنامۀ «سه خواهر» نوشتۀ درام نویس شهیر روس؛ آنتوان چخوف نظر دارد. شخصیت های «آتن-مسکو» سه خواهر به نامهای الگا، ماشا و ایرنا هستند که همان اشخاص بازی متن چخوفند و از دیدگاهی می توان چنین گفت که این اثر دنباله ای بر متن چخوف به شمار می رود. تسولاکیدیس تنها نویسنده ای نیست که شخصیت های نمایشنامه نویس دیگری را وارد نمایشنامۀ خود می کند و این رویه در آثار درام نویسان دیگری نیز به چشم می خورد. از میان این موارد می توان به تام استاپارد؛ نمایشنامه نویس انگلیسی اشاره کرد که در نمایشنامۀ «روزنکرانتز و گیلدنسترن مرده اند» همین روند را در پیش گرفته و شخصیت های نمایشنامۀ «هملت» اثر ویلیام شکسپیر را در متن خود به کار گرفته است.

در متن تسولاکیدیس در کنار شباهت ها و اشتراکات، تفاوت هایی نیز با اثر چخوف وجود دارد نظیر اینکه در اینجا مردانی که در نمایشنامۀ «سه خواهر» بودند را نمی یابیم و تنها حاضران بر صحنه همین سه خواهر هستند. نقش مردان به حاشیه رانده شده و تنها به شنیدن صدای چند مرد از پیغام گیر تلفن الگا و چند دیالوگ جلوی در ورودی خانه بسنده شده است بدون اینکه هیچ حضوری از آنان را بر صحنه شاهد باشیم. تسولاکیدیس در اثر خود بر تنهایی سه خواهر تأکید بیشتری گذاشته و خواسته تا انزوا و استیصال آنها را بیش از پیش بارز سازد.

در نمایشنامۀ چخوف می بینیم که تمام آمال و آرزوهای این سه خواهر در مسکو خلاصه می شود و تمام فکر و ذکر آنها این است که از شهر کوچک و حاشیه ای که مکان زندگی شان است به مسکو مهاجرت کنند تا بتوانند در آنجا رویاهای خود را به حقیقت بدل سازند. مسکو قبلۀ آمال این سه خواهر است، مدینۀ فاضله ای است که می تواند آنچه را از زندگی می خواهند به آنان ببخشد. حال تسولاکیدیس بر این داستان دنباله ای را متصور می شود و فرض را بر این می گیرد که این سه دختر به مسکو نیز دست یافته اند، اما آنجا هم نتوانسته تا آنان را به آرامش و زندگی ایده آلشان برساند. خواهران همچنان از وضعیت خود ناراضی اند و تصمیم می گیرند تا این بار به آتن مهاجرت کنند، یعنی نویسنده آنها را از کشور چخوف به کشور خودش می کشاند و با قوۀ تخیل قلمش آنها را در فضا، زندگی و فرهنگ بومی کشور دیگری به تصویر می کشد. کشوری که علیرغم مشکلات و کمبودهای اقتصادی که در این برهه با آنها مواجه است سه خواهر مأیوس چخوف را به سوی خود می کشد تا بتوانند آینده ای بهتر را برای زندگی متصور شوند غافل از اینکه در وَحَلی هولناک تر و تنگنایی دشوارتر گرفتار خواهند آمد.

در این نمایش مسئلۀ مهاجرت یک زمینۀ فراگیر و موضوع برجسته است که توسط نویسنده مطرح می شود. مهاجرت به خصوص برای دختران جوان و تنها از کشورهای جهان سوم و ضعیف از لحاظ اقتصادی به کشورهای مرفه جهان اول یا کشورهای ثروتمندی نظیر شیخ نشین های حاشیۀ خلیج فارس در خاور میانه یکی از مسائل روز جوامع مبتلا به این بحران به شمار می رود. دخترانی که با وجود مشکلاتی عدیده از قبیل بی سرپرستی یا بدسرپرستی، فقر و محرومیت، تنهایی و بی پشتیبانی، تفاوت ذهنیات و باورها با شرایط موجود جامعه و غیره خود را ناگزیر از مهاجرت می بینند و بسیاری از آنان پس از مهاجرت با شرایطی وخیم تر از آنچه در جامعۀ خود تجربه کرده بودند مواجه می شوند و آن ضرب المثل معروف «از چاله به چاه افتادن» در مورد احوال آنها مصداق بارز پیدا می کند.

آنچه در این نمایش می بینیم ترسیمی از همین جریان است؛ الگا که دختری جذاب و زیباروست با تکیه بر جاذبه های زنانۀ خود کاری پیدا کرده که در آن جایگاهی سست دارد و با کوچکترین کوتاهی توسط صاحبکارش تهدید به اخراج می شود. او خود را در معرض و دستبرد مردان هوس باز قرار می دهد تا بتواند از طریق داشته های مادی آنان امورات خود را بگذراند. ماشا؛ خواهر دومی که ادعا می کند در یک آموزشگاه موسیقی تدریس می کند در حقیقت خدمتکار و مستخدم آن آموزشگاه است و هر روز توسط صاحبکار و مشتریان تحقیر می شود. آنها حتی گاه لباس های کهنۀ خود را به جای دستمزد به او می دهند و به چشم حقارت در او می نگرند. وضعیتی که آن را در شرایط کنونی جامعۀ خود نیز در رفتار با بسیاری از مهاجران از قبیل افغان ها شاهد هستیم. در روزگار کنونی ایران و در فرهنگ عامه کلمۀ افغان معادل با کارگر است که به دلیل مهاجرت ناشی از وضعیت نابسامان کشورشان به اینجا، بعضاً هر نوع اجحافی را در حقشان روا می دارند. کارگران افغان از کارگران ایرانی بیشتر کار می کنند و کمتر دستمزد می گیرند و بسیاری از آنان در وضعیت زندگی نامناسبی به سر می برند. خواهر سوم؛ ایرنا پس از دو خواهر دیگر و به بهانۀ دیدار با آنها به آتن می رود. او برای حفظ خود و گذراندن اموراتش از باب دیگری وارد می شود و آن استفاده از روحیۀ مذهبی و متعصبانۀ برخی از آتنی هاست. او صومعه را پناهگاه خود می کند و سعی بر این دارد تا تحت لوای حمایت آن و با پوشیدن لباس مادر روحانی بتواند هم از آسیب های اجتماعی دور بماند و هم ارتزاق کند، در حالی که این ظاهر و جایگاه با روحیۀ خود او تناسب چندانی ندارد و ناچاراً به وادی ریاکاری می افتد. در یکی از صحنه ها شاهد هستیم که با دو خواهر دیگرش مست و لایعقل از میخانه باز می گردند و یکی از خواهرها با تمسخر اشاره می کند که چطور مادر روحانی (ایرنا) مست و نیمه برهنه بر روی میزهای بار و زیر نگاه مردان به رقص و خوش گذرانی پرداخته است.

حوادث این نمایش نیز همچون اثر چخوف در زیر یک سقف می گذرد و موقعیت بیرونی در کار به چشم نمی خورد. می توان چنین برداشت کرد که هر دو نویسنده با پرداخت صحنه ها در فضایی درونی و محصور بین دیوارها قصد بر این داشته اند تا اسارت این سه خواهر را در وضعیتی نادلخواه که به آن دچار شده اند، روشن تر تصویر کنند. این نمایش در گونۀ «تراژیکمدی» تقسیم بندی می شود. این گونه در ادبیات نمایشی به اثری گفته می شود که اندوه نامه ای شادپایان یا شادی نامه ای اندوه پایان است. به تعبیری دیگر فاجعه نامه ای مضحک و ترکیبی از تراژدی و کمدی بوده و گاه ویژگی های هر دو را داراست. غالباً هنگامی که انسان بر فاجعه می خندد یا آنکه بر رویدادی خنده آور می گرید به گونۀ «تراژیکمدی» نزدیک شده است که در این نمایش نیز با چنین وضعیتی مواجه هستیم. حال و روز این سه خواهر در حین اینکه به خاطر وضعیت متناقض نما و به وجود آمدن دوگانگی در درون و برونشان خنده آور است، حس دلسوزی و اندوه را نیز بر حال و روز آنان در نهاد تماشاگر زنده می کند و از این رو در گونه ای که توضیح داده شد دسته بندی می شود.

الگا، ماشا و ایرنا گاه از فرط استیصال به خیال پردازی پناه می برند و می کوشند تا با به وجود آوردن خیالاتی در خود از قبیل بازگشت به وطن و شروع یک زندگی تازه در همدیگر انگیزه به وجود آورده و خود را از منجلابی که در آن گرفتار آمده اند نجات دهند؛ اما در نهایت آنچه در وجود هر کدام از آنان به لحاظ شخصیتی، تأثیرات محیط و عناصر ذاتی نهادینه شده است موجب می گردد که همچنان نتوانند به توافق برسند و راه برون رفتی از اوضاع خطیر خود نیابند. آنها ترجیح می دهند منفعل بمانند و همچنان در وضعیتی که به آن دچارند ادامه دهند، اتفاقی که در بسیاری از نمایشنامه های چخوف نیز برای کاراکترها رخ می دهد.

این نمایش سابق بر این توسط کتایون فیض مرندی در سال 1387 و اشکان تفنگ سازان در سال 1394 بر صحنه رفته است. اجرای دوم به کارگردانی تفنگ سازان در همین تئاتر باران که نمایش کنونی در آن اجرا می شود بر صحنه رفت و با استقبال نسبتاً خوبی نیز مواجه شد. زمانی که نمایشی برای بار چندم و توسط کارگردانی متفاوت بر صحنه می رود انتظار بر این است که بتوان رویکردی متفاوت را از شیوۀ اجرا گرفته تا برداشت های شخصی کارگردان و نحوۀ برخورد با متن مشاهده کرد که در این اجرا جلوۀ چندانی از این موارد به چشم نمی آید. شوخی های متن در برخی جاها با تغییر یافتن به شوخی های جنسی اندکی تنزّل یافته اند. طراحی صحنه در انتقال مفاهیم مورد نظر از فضا قدری ناتوان است. در طراحی دیواره ها شاهد تخته های افقی هستیم که در بین لته های ایستاده بر سه سوی صحنه تعبیه شده اند، اما کافی بود تا همین تخته های افقی به صورت عمودی کار می شدند تا به نوعی مفهوم زندانی بودن و اسارت را تداعی کند. فضاهای پشت دو دیوارۀ سمت چپ و راست که اولی آشپزخانه و دومی اتاقی دیگر را تصویر می کنند، وضوح کافی ندارند در حالی که از بین تخته ها نیز پیدا هستند، صحنۀ تئاتر گسترۀ آنچنان وسیعی نیست و محدودیت دارد، یا می باید بر صحنه به چیزی نپرداخت و یا این که اگر زمینۀ فضا، موضوع یا خلق مکانی را فراهم می آوریم، می باید به تمامی به آن بپردازیم و نیم بند رها نشود. با نورپردازی مناسب امکان این بود که در هنگام حضور بازیگر در این مکان ها وضوح بیشتری دیده شود و از فضاها استفادۀ بهینه ای به عمل آید که چنین اتفاقی در اجرای حاضر رخ نداده است. در کارگردانی و میزانسن دهی ها ابهاماتی به چشم می آید؛ به عنوان مثال زمانی که سه خواهر به پشت دیوارۀ عقب سمت چپ صحنه می روند و نور قرمز بر آنها تابانده می شود و پشت به تماشاگر دیالوگ می گویند، حس و حال موقعیت گنگ و نامفهوم است و نتوانسته تا به درستی در جهت انتقال مفاهیم مورد نظر تصویرسازی کند. کار در بعضی صحنه ها تا حدودی نیز از لحاظ حفظ ریتم لنگ می زند و این امکان هست که با حذف برخی دیالوگ های بیش از حد نیاز در این موارد به ریتم مناسب تری دست پیدا کرد، یا اینکه طراحی بهتری از لحاظ میزانسن و ترکیبِ بازی ها را در مورد آن اِعمال نمود.

دربارۀ موسیقی نمایش باید گفت که در حال حاضر اکثر کارگردانان برای آثار اجرایی خود از موسیقی های انتخابی و گلچین شده استفاده می کنند و کمتر پیش می آید که کارگردانی برای نمایش خود به یک آهنگساز سفارش ساخت موسیقی دهد. با این حال بهتر است که در نمایش از موسیقی های کمتر شنیده شده اما غنی به لحاظ حسی و تکنیکی استفاده به عمل آورد. استفاده از موسیقی های بسیار شنیده شده و کلیشه ای نظیر موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت» ساختۀ انیو موریکونه که در این نمایش به کار گرفته شده یا موسیقی تکراری دیگری که مورد استفاده قرار گرفته بود موجب دفع توجه و فاصله گرفتن مخاطب با نمایش می شود زیرا، گوش تماشاگر در سال های گذشته با شنیدن متعدّد این موسیقی ها به همراه آنها خاطره ها یا حالاتی را نیز در خود ذخیره کرده و هم اکنون با شنیدن آنها دوباره به یاد آن گذشته ها می افتد و این اتفاق موجب می گردد که از لحظۀ نمایشی حاضر فاصله بگیرد و چه بسا در گذشتۀ خود سیر کرده، این گونه از لحظۀ حاضر که بر صحنه در حال رخ دادن است غافل بماند. ایراد دیگری که استفاده از این گونه موسیقی های کلیشه شده دارد این است که مخاطب را گمان بر این می رود که کارگردان راحت طلبی به خرج داده و با تعجیل اثر خود را بر صحنه برده است که نهایتاً نتیجه و برداشت خوبی را در اذهان در بر نخواهد داشت. نکتۀ دیگری که ذکر آن در این زمینه لازم به نظر می رسد مسئلۀ تنظیم صدا و موسیقی است. در نمایش شاهدیم که پسر همسایه که در طبقۀ بالا زندگی می کند به نوازندگی می پردازد اما صدایی که بر صحنه از موسیقی او پخش می شود تنظیم صحیحی ندارد، به عبارتی صدایی که می شنویم آن صدایی نیست که از طبقۀ بالا و خانۀ همسایه به گوش برسد گویا صدای موسیقی از همین اتاقی که شاهد آن هستیم به گوش می رسد. لازم بود که با تنظیم صحیح بر صدا اندکی آن را کاهش داده و خفه کرد تا پخش صدا از اتاقی دیگر در همسایگی خانه را تداعی کند تا به واقعیت نزدیک تر گردد، اما این مورد بدون تنظیم در کار رها شده و آنچنان که لازم و صحیح است جلوه نمی کند.

اما آنچه از سایر زمینه های نمایشی در این اثر از قوّت و حُسن بیشتری برخوردار است مبحث بازیگریست. بازی ها نسبتاً با رعایت حضور صحنه ای مناسب و جذب کننده صورت گرفته اند و در این میان، بازیگر نقش ماشا موفق تر از سایرین ظاهر می شود. تحلیل درست شخصیت، بیان خوب، توانایی های بازی کمیک، بهره گیری مناسب از میمیک و حرکات چهره، اکت های به موقع و رعایت ریتم صحیح بازی از دلایل توفیق بیشتر او در این زمینه است، ضمن اینکه دو بازیگر دیگر نیز بازی روان و درخور نقش هایشان به نمایش می گذارند گرچه به نظر می رسد که بازیگر نقش الگا هنوز جای کار و تمرین بیشتری را بر روی شکل دهی کاراکتر و ریزه کاری های نقش خود دارد.

 

منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)




نظرات کاربران