در حال بارگذاری ...
یادداشتی درباره ی نمایش خماری

عاشقانه‌ی خمار

بابک فرجی

مین بهروزی، با داستان روان‌درمان‌گر و رویا و آرش‌اش اندرفین‌ و دینورفین بهمان تزریق می‌کند اما با داستان‌های دیگرش نئشه‌گی این قصه را از سرمان می‌پراند. «خماری» یک جاهایی خوب است و جاهای زیادی هدر رفته است. خوب است چون در بخشی از آن درام‌ کنش‌مند خوبی‌ ساخته شده و به‌هدر رفته چون شیوه‌ی روایت‌گری تنبل داستانی آن را گرفتار خودش کرده. هم بهروزی را و هم تئاتر‌ش را که هرجا دست به روایت‌گری به‌جای کنش‌مندی می‌زند، کارش نمی‌شود. این مسیر نئشه‌گی روان‌درمان‌گر با عاشقانه‌ی رویا و آرش ولی قشنگ از آب درآمده؛ کیفیت دراماتیک خوبی هم دارد. عجب درام فوق‌العاده‌ای می‌توانست باشد اگر بقیه‌ی داستانک‌ها بهش درست می‌چسبیدند یا اگر فقط خودش تنها بود. خودش تنها می‌بود کار سخت‌تری بود، ساختن‌ش اما نتیجه‌اش خیلی خوب می‌شد. بماند که همین‌ش هم به‌اندازه کافی، کافی‌ست تا امین را یادمان باشد. که استعداد دارد در ایجاد ساختار و شکل دراماتیک برای قصه‌ی روانشناسانه و جامعه‌شناسانه‌اش.چه وضعیت تند و غم‌انگیزی از آدم امروز شهر نشان می‌دهد و به رنج‌ها، تنهایی‌ها و فقدان‌هایش با وصل کردن جهان‌ کاراکتر به مختصات شهر اعتبار می‌بخشد. شخصیت‌پردازی در این تکه از درام او خوب ا‌ست. روان‌درمان‌گر و تهران و فقدان و آشفتگی‌هایش را می‌گویم که رویای خجالتی و آرش تنها بهانه‌ای‌اند برای خلق داستان و هویت بخشیدن به خماری او. داستانک‌ها و آدم‌های دیگر را که ذهن من از همان پایان نمایش دور ریخت. انگار آمده بودند تا تعداد آدم‌های خمار شهر بیشتر باشد و ظرف زمان را هم پر کنند. خوب هم ساخته نشده‌اند. سه نفرند و می‌شد سی‌ تا باشند. همین‌ها اصلا «خماری» را از قواره انداخته‌اند و نمی‌گذارند صورت دراماتیک پیدا کند. حیف کار خوب محسن حسن‌زاده و کسی که نقش برادر شهاب را بازی می‌کرد و تلاشی که کرده بودند برای جان دادن به جهان این کارکترهای دیگر.

کاش بهروزی همین داستان و قصه‌ی روان‌درمان‌گرش با رویا و آرش را می‌کرد صورت قصه‌ی «خماری». گمانم می‌خواسته ماهیت زخمی را در شکل‌های مختلف توی شهر نشان‌مان بدهد. اما زخم همان یکی می‌توانست به اندازه‌ همه‌ی دیگران در مای مخاطب معنا پیدا کند که کرده اما ضعف‌هایی دارد.

«خماری» رنج تنهایی و فقدان و آشفتگی مردم شهر ماست. کسی شاید لحظه‌ای شاید این رنج‌ها را از یادمان ببرد اما ماهیت هراسناک تنهایی این مای بی‌پناه تهران این‌روزهاست که باز با دردهای روح‌خراش‌ش سراغ‌مان می‌آید رنجی که امین از آن می‌گوید فقط خماری ندارد. ما را می‌بلعد و نابود می‌کند. دارویش هم دیگر نایاب شده...




نظرات کاربران