در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش درخونگاه به کارگردانی عبدالرضا اکبری

آشتی کنان حوزه با نمایش های موزیکال

درخونگاه در عرض زمان حرکت می کند و ما را به گذشته می برد.گذشته ای که چهره این شهر و دیار تفاوت زیادی با حالایش داشت.درخونگاه یکی از گذرگاه های مهم شهر تهران بود.دروازه ای که اتفاقات مهم سیاسی و اجتماعی بسیاری را به خود دید و هیچ نگفت.انگار تجسم عینی زندگی پیرمرد کاسبی بود که در همان محله سکنی داشت و برای رفع بلا،فاصله خانه تا دکان و بر عکس زمزمه می کرد:هر چی دیدی هیچی نگو.منم دیدم چیزی نمی گم.درخونگاه هم مانند پیرمرد کاسب چیزی نگفت.اتفاق های مهم سیاسی و اجتماعی را دید ولی زبان باز نکرد.برای همین حافظه تاریخی اش سرشار از ناگفته هاست.خاطره جمعی یک نسل است.

بابک فرجی

درخونگاه در عرض زمان حرکت می کند و ما را به گذشته می برد.گذشته ای که چهره این شهر و دیار تفاوت زیادی با حالایش داشت.درخونگاه یکی از گذرگاه های مهم شهر تهران بود.دروازه ای که اتفاقات مهم سیاسی و اجتماعی بسیاری را به خود دید و هیچ نگفت.انگار تجسم عینی زندگی پیرمرد کاسبی بود که در همان محله سکنی داشت و برای رفع بلا،فاصله خانه تا دکان و بر عکس زمزمه می کرد:هر چی دیدی هیچی نگو.منم دیدم چیزی نمی گم.درخونگاه هم مانند پیرمرد کاسب چیزی نگفت.اتفاق های مهم سیاسی و اجتماعی را دید ولی زبان باز نکرد.برای همین حافظه تاریخی اش سرشار از ناگفته هاست.خاطره جمعی یک نسل است.نسلی که هر چند حالا دوران کهنسالی خود را می گذراند،اما حافظه اش پر از رازها و رمزهاست.درخونگاه ماوای مردمی بود که در اعماق وجودشان نشانی از معرفت و صفا یافت می شد و مردانگی را از نان شب واجب تر می دانستند.این چنین مردمی پایه گذار و طراح جامعه ای بودند که عیاری و جوانمردی از نشانه های بارز آن به حساب می آمد.عیاران و پهلوانانی که امنیت و رفاه را به جامعه هدیه کردند و در سایه همین رفاه بود که پیشرفت و آرامش جامعه حاصل می شد.درخونگاه داستان آدم های اصیل است.کسانی که برای وفا به عهد و پیمان خود تنها تاری از  سیبیل خود را گرو می گذاشتند و این بهترین ضمانت برای هر قرضی بود.  

درخونگاه از تکنیک های نمایش ایرانی بخوبی استفاده می کند و این خصوصیت را قبل از هر چیز مدیون دلبستگی نویسنده و کارگردانش،عبدالرضا اکبری به  گونه نمایش های ایرانی است.خاستگاه اولیه نویسنده و کارگردان،نمایش های سنتی و شادی آور ایرانی بوده و برای همین انتظار می رود که از این آزمون موفق بیرون بیاید که همین طور هم می شود.نمایش در مجموع موفق می شود لحظاتی شاد و فرحبخش بوجود آورد که به غایت سرگرم کننده است و با اصل و اساس گونه نمایش های ایرانی سنخیت دارد.داستان نمایش در باره دو لوطی شهر است که در طول زندگی در برخورد بوده اند.خوش و نا خوش.نمایش داستان داش آکل صادق هدایت را برای اقتباس صحنه ای برمی گزیند و با ایده جدیدی که دارد،سعی می کند غبار سال ها کهنگی را از چهره داستان بزداید و برداشتی نو به تماشاگر امروزی ارائه کند و پیشنهادات جدیدی به تماشاگر می دهد.از جمله اینکه دیگر این دو(کاکا آکل و داش رستم)،دشمنان قسم خورده نیستند بلکه دو دوست و در نهایت رقیب عشقی هستند.طرف مقابل اشان هم دختری صاف و ساده نیست.بلکه دختری امروزی و اهل مد و تفریح با دوستان است.در بزم های آنچنانی شرکت می کند و بر عکس مرجان داستان داش آکل صادق هدایت،هیچ علاقه ای به عشاق سینه چاک خود ندارد.حتی ورود او به محله درخونگاه آتش کینه دو لوطی را بیشتر می کند و نقش آن دو را از دوست به رقیب و دشمن تبدیل می کند.حالا دیگر محله ای که در صلح و آرامش به سر می برد،به جولانگاه آن دو بدل می شود.

نمایش در شیوه اجرایی خود از عناصر نمایش های خنده آور ایرانی استفاده زیادی می کند.راوی نمایش همان سیاه نمایش های روحوضی است که حالا فقط چهره اش سیاه نیست.او قصد دارد همان نقش و همان عملکرد را که سیاه در روحوضی دارد،داشته باشد.زبانی تند و بی پروا که نزدیک است سر صاحبش را به باد بدهد.اما در نمایش چنین اتفاقی رخ نمی دهد.دلیل اصلی اش هم این است که سیاه در نمایش درخونگاه نقش کلیدی خود را پیدا نمی کند و بیشتر به عنصری تزئینی تبدیل می شود تا کاربردی.در قسمت های اصلی و مهم نمایش کارکردی ندارد و تنها برای چسباندن و ربط دادن صحنه ها به هم کارآیی پیدا می کند.موسیقی در نمایش اما کارکرد معقول تری دارد چرا که نمایش به ساختار آثار موزیکال نزدیک می شود.هر چند در این بخش هم به صورت دقیق و کاربردی تناسبات نمایش های موزیکال رعایت نمی شود،اما در مجموع برآیند این گونه آثار را رعایت کند.وجود عناصر موسیقایی و نقش آواز در تار و پود نمایش به وضوح قابل مشاهده و درک است.شاید اگر نویسنده و کارگردان نمایش وزن کشی مناسبی بین عناصر دراماتیک در نمایش بوجود می آورد و در ترکیب آنها بیشتر و بهتر دقت می کرد،نتیجه مناسب تری می گرفت.

اما شاید بتوان مهترین مشکل نمایش را در نحوه مناسب داستان پردازی آن دانست.نمایش بجای توجه به داستان و پرورش درست آن،نیرو و انرژی خود را بر روی شوخی های کلامی گذاشته است.البته این نکته را هم باید در نظر گرفت که نمایش های سنتی ایرانی از شوخی های کلامی به وفور استفاده می کنند و در واقع یکی از مشخصه های مهم این گونه نمایش ها وجود همین عنصر در نمایش است.اما این نکته هم در این بخش قابل توجه است که در گونه نمایش های کمدی مثل روحوضی،ترکیب مناسبی از عناصر کلامی وجود دارد که بر اساس عنصر فی البداهه و توانایی بازیگران شاخص این فن در ساخت بلافاصله و لحظه ای در صحنه شکل می گیرد.موردی که در نمایش به آن کمتر توجه می شود.از طرفی دیگر خرده داستانک هایی که نویسنده برای تحکیم ستون اصلی نمایش به کار برده،قدرت و توانایی حمایت داستان اصلی را ندارند و برای همین داستان اصلی قدرت تجمیع کلیه عناصر نمایش را پیدا نمی کند و نمایش در نوعی بلاتکلیفی فرو می رود.داستان در نیمه راه رها می شود و کارگردان سعی می کند با ترفندهای مختلف توجه ها را به نمایش بازگرداند کاری که خیلی سخت می شود انجامش داد.از این رو نمایش در میانه راه دست تماشاگرش را رها می کند و برای اینکه او را از دوباره بدست بیاورد،با انواع بازی،شوخ و ترانه خوانی های گاه و بیگاه سعی می کند آب رفته را به جوی برگرداند.

درخونگاه موفقیتش را مدیون دو بازیگر اصلی غلام با بوته و پندار اکبری و دیگر بازیگر نمایش حمید رضا مرادی است که بخش های بامزه نمایش را بوجود می آورند و تمام بار جذابیت نمایش را بر دوش می کشند.شوخی های آنها تماشاگر را می خنداند و باعث می شود که گذر زمان را فراموش کند.بخاطر همین بازی ها هم که شده می توان به دیگران هم دیدن نمایش را توصیه کرد.اما نمی توان فراموش کرد که نمایش داستان و ایده خود را در میانه راه به دست فراموشی می سپرد و همین باعث حرکتش در سطح می شود.نمایش عمیق نمی شود و تماشاگر درگیری با نمایش پیدا نمی کند.زندکی نمایش در ذهن تماشاگر شکل نمی گیرد و به اصطلاح نمایش از قاب صحنه بیرون نمی آید.موردی که یکی از معیارهای اصلی ارزیابی هر نمایشی محسوب می شود. 

نمایش سرشار از ترانه ها و آوازهای سنتی ایرانی است که دسته جمعی و یا انفرادی توسط بازیگران خوانده می شود.آهنگ های خاطره انگیزی که روح و جسم تماشاگر را به تهران قدیم می برد.زمانی که می شد با قطار دودی به شابدوالعظیم رفت و طعم کباب های بازار آن را چشید.ترانه ها گاهی با دلیل و منطق و گاهی هم بخاطر عوض شدن حال و هوای صحنه خوانده می شوند که در هر دو کارکرد خود را دارند و در ساختار نمایش جایگاه خود را پیدا می کنند.اگر قبول داشته باشیم که هر اجرایی دغدغه ای از ذهنیت نویسنده و کارگردان نمایش به حساب می آید،بعد از دیدن درخونگاه به این نتیجه می رسیم که نویسنده و کارگردان نمایش هنوز دغدغه تهران قدیم را دارد.ذغذغه تئاترهایی که هر روز در تئاتر های لاله زار به روی صحنه می رفت و تماشاگر خود را به اوج پرواز ذهن و تخیل می برد.چیزی که امروزه دیگر نشانی از آن در صحنه های تئاتر کمتر مشاهده می کنیم.نویسنده با نگاهی به داستان داش آکل صادق هدایت قصد تطهیر کردن دورانی را دارد که در آن مردم به نمایش های سنتی علاقه نشان می دادند و برای دیدنش رنج راه را بر خود هموار می کردند.نمایش هایی در روزگار خود به روز بود و کارکرد خود را در اجتماع داشت.امروزه اما این موضوع مصداق پیدا نمی کند چرا که نه هنرمندان این عرصه و نه مدیران هنری کشور هیچکدام دغدغه ای برای انجام این کار ندارند.

اینکه درخونگاه در حوزه هنری به روی صحنه می رود حاوی یک پیام به تماشاگر است.هرچند از مدتی قبل حوزه روی خوش به نمایش کمدی نشان داده و صحنه هایش را در اختیار این گونه نمایش ها گذاشته است.اما دیدن نمایش هایی از جنس درخونگاه در سالن متعلق به حوزه هنری نشان از تغییر رویکرد این نهاد به هنر نمایش دارد.شاید علتش آشتی باشد با هنرمندان پیشکسوت و یا نمایش های سنتی ایرانی.هر چه باشد امیدوارم تنها دلیلش دوستی قدیمی مدیر بخش تئاتر حوزه و کارگردان نمایش نباشد که چنین ارتباطی عمری کم خواهد داشت.امید که عمرش دراز و طولانی باشد.




نظرات کاربران