در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «زبان تمشک های وحشی» به کارگردانی شیوا مسعودی

حکایت زبان های گمشده

وحید عمرانی- نمایش «زبان تمشک های وحشی» اثری است که در فرم و ساختار چه در متن و چه شاخصه های اجرایی و کارگردانی از مکتب سورئالیسم پیروی می کند. متنی پر ابهام و پر گره که اندک اندک مجهولات خود را روشن و مفهوم های پنهان را هویدا می سازد به طوری که در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنه ها را یک بار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهول الهویه به دست آورده مرور کرده و ربط ماجراها و صحنه ها را کشف می کند. تم و زمینۀ فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسان ها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک می کنند.

زبان تمشک های وحشی

 

نویسنده: نغمه ثمینی

کارگردان: شیوا مسعودی

بازیگران: صابر ابر، علی شادمان، الهام کردا

مکان اجرا: تماشاخانۀ پالیز

 

نمایش «زبان تمشک های وحشی» اثری است که در فرم و ساختار چه در متن و چه شاخصه های اجرایی و کارگردانی از مکتب سورئالیسم پیروی می کند. متنی پر ابهام و پر گره که اندک اندک مجهولات خود را روشن و مفهوم های پنهان را هویدا می سازد به طوری که در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنه ها را یک بار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهول الهویه به دست آورده مرور کرده و ربط ماجراها و صحنه ها را کشف می کند. تم و زمینۀ فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسان ها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک می کنند.

داستان نمایش، روایت زن و شوهری است (داوود و دنیا) که طبق آیین مشخصی که برای خود قرار داده اند هر سال مسیری را که برای اولین بار در ماه عسل خود از تهران تا شمال رفته اند، دوباره طی می کنند و در تمامی مکان هایی که در آن روز توقف داشته اند، غذا خورده یا استراحت کرده اند دوباره از نو توقف می کنند و روز اول زندگی مشترک را از نو با جزئیاتش تکرار می کنند. این بار آنها با قصد متفاوتی این سفر را آغاز می کنند و آن هم این است که از مادر زن عقدنامه و مدارک ازدواجشان را بگیرند تا بتوانند پس از بازگشت به تهران از یکدیگر جدا شوند. قبل از آغاز این سفر پسر جوانی را می بینیم که زیر تأکید نوری در گوشه ای از صحنه اعلام می کند که می خواهد مرتکب قتل بشود و چراغی را در ذهن تماشاگر روشن می کند که همان بوی حادثه است. این پسر در جای جای سفر پیش رو به سراغ این زوج جوان می رود، هر بار به بهانه ای، یک بار در قالب پسرک تمشک فروش، یک بار به عنوان خدمه رستوران، یک بار مأمور امداد خودرو، یک بار پسری در راه مانده که می خواهد برای مادرش که در حال زایمان است دکتر ببرد و ... او می خواهد کاری کند تا هر طور شده این زن و شوهر یا از بین بروند، یا به تهران برگردند، یا سریع تر بروند و به مقصد که خانۀ مادر زن است برسند و اما به هیچ وجه آن شب را در هتل بابل به صبح نرسانند. دلیل این تلاشها مجهول می ماند تا اینکه در پایان، پسر جوان به جلو و نقطۀ طلایی صحنه می آید و اعلام می کند که او دانیال فرزند این زن و شوهر جوان است. او خارج از بُعد زمان و مکان معمول این دنیا آگاه است که پدر و مادرش پس از این که ماشینشان در جادۀ جنگلی در آن شب بارانی خراب می شود به هتل بابل خواهند رفت و علیرغم اینکه قصد جدایی دارند نطفۀ او را در همان شب خواهند بست. دانیال با دید و شناختی که از این دنیا دارد می خواهد اجازه ندهد تا این اتفاق بیافتد و به این دنیای نابسامان مملو از جنگ، آسیب، محرومیت و حرمان پا بگذارد. پدر و مادرش او را به وجود می آورند و از تصمیمشان که جدایی است به خاطر وجود او منصرف می شوند و تا پایان عمر با یکدیگر زندگی می کنند اما با نارضایتی. این نارضایتی و کلاً آن دلیل اصلی که این زوج را به فکر طلاق انداخته بود چیزی نیست جز اینکه گویا زبان یکدیگر را نمی فهمند. آنها با اینکه عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما حرف هم را نمی فهمند و هر بار که همکلام می شوند نتیجۀ صحبت به عدم درک یکدیگر و نارضایتی متقابل می رسد. گویی آنها هر کدام به زبان دیگری صحبت می کنند. این اپیدمی که هم اکنون در جامعۀ حاضر نیز نمونه های آن را زیاد می بینیم؛ یعنی عدم درک متقابل به عنوان یکی از هسته های اصلی و زمینه ای فراگیر در این نمایش به کار می رود. این روزها اگر دلیل طلاق ها را جویا شوید اکثراً می گویند که من را درک نمی کرد یا حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. دنیای ما تفاوت داشت و ...

زبان و ماهیت اولیه و پر رمز و راز آن مقوله ای بسیار مهم و کلیدی در زندگی بشر است. پدیده ای که ارتباط بین انسان ها را ممکن می سازد و امکان انتقال مفاهیم درونی هر شخص را به شخص دیگر فراهم می کند. زبان نیروی زیادی دارد و چنانکه حتی در تاریخ خود ما نیز مشهود است، بزرگی همچون فردوسی با استفاده از قدرت زبان می آید و یک فرهنگ، تاریخ، تمدن و حتی خود همان زبان را ماندگار و جاودانه می سازد. در طول تاریخ تا به کنون قدرتی که زبان در مقاطع مختلف زندگی بشر اِعمال کرده همواره قابل مشاهده و بررسی است، چنانکه تابلوهای بسیاری را در گذر سالیان از قدرت تأثیر و نفوذ خود به نمایش گذاشته است. حال چه می شود که در دنیای معاصر بسیاری از انسان ها حرف همدیگر را نمی فهمند؟ چه می شود که نزدیک ترین افراد به یکدیگر؛ زن و شوهر که غالباً عمری را با یکدیگر به سر می برند از درک کلام و زبان یکدیگر قاصرند و پیرو آن زندگی ای نامنتظر و نامطلوب را سپری می کنند و طبیعتاً بر فرزندان خود نیز تأثیر سوء می گذارند؟

در این نمایش یک واقعۀ اسطوره ای که ریشه های تاریخی نیز دارد با این اپیدمی روزمره و فراگیر پیوند می خورد و در بستر داستان روایت می شود؛ واقعۀ برج بابل. برج و همچنین باغ های معلق بابل جزو یکی از عجایب هفت گانۀ جهان باستان به شمار می روند. طبق آیه هایی از انجیل در آغاز، زبان تمام مردم زمین یکی بود. در سرزمین بابل مردمی جاه طلب زندگی می کردند که تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند. آنقدر بلند که به بهشت برسند. با این کار درصدد آن بودند نام خود را در تاریخ ثبت کنند و برخلاف دستور خدایشان که به پراکندگی در زمین حکم کرده بود، در یک جا جمع شوند. کار ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن قرار گرفت که در زمین پراکنده گردند و هرکدام به زبانی صحبت کنند به طوری که هیچ یک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبان های مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند. برخی عقیده دارند که این فقط داستانی است بدون ریشه های تاریخی و در طول ادوار و ازمنۀ گذشته هیچ گاه تمام انسان های کره زمین به یک زبان واحد سخن نگفته اند. برخی نیز بر این عقیده اند که این داستان کاملاً جنبه نمادین دارد و احتمالا این تنها توجیهی بوده است که انسان های پیشین برای تعدد زبان های موجود داشته اند. پرداختن به ریشه های اسطوره ای و تاریخی برج بابل بحثی جداگانه و به تفصیل می طلبد اما هر چه که است نمایشنامه نویس، این ماجرا را به عنوان دستمایه ای برای این معضل نفهمیدن حرف یکدیگر در زندگی زناشویی انتخاب کرده و به خوبی آن را در ساختار دراماتیک متن گنجانده و پرورانیده است. این که انسان با کسی زندگی کند آن هم به درازای یک عمر، در حالتی که زبان همدیگر را نفهمند و از پایه با مفهوم حرف های یکدیگر بیگانه باشند به واقع کابوسی است شکنجه وار که هم اکنون در اجتماع خود نمونه های بسیاری را از این حالت ها می بینیم. اشاره ام به حالتی است که از آن با نام طلاق عاطفی یاد می کنند. بسیاری از زوج های این چنینی به دلایلی از قبیل وجود فرزندانشان، ناتوانی اقتصادی در صورت جدایی، بی کسی و تنهایی و ... تن به ادامۀ زندگی مشترک می دهند اما گویی یک عمر زندگی خود را با یکدیگر در کنار برج بابل می گذرانند، بدون اینکه هیچ زمانی حرف همدیگر را بفهمند و این عذابیست بزرگ. حرفی که دانیال در پایان نمایش می زند مبتنی بر همین معناست. او نمی خواهد به این دنیا بیاید تا پدر و مادرش فقط به خاطر او یک عمر در کنار هم بمانند اما با رنج و آزردگی زندگی کنند بدون اینکه لحظه ای طعم یک حیات سعادتمندانه را بچشند.

زن و شوهر داستان این نمایش افرادی هستند عالِم و تحصیل کرده آن هم در رشتۀ زبان که نه تنها یک زبان بلکه بسیار بیش از آن را می دانند. زن استاد زبانی انگلیسی است و تدریس می کند و مرد دکترای زبان های باستانی دارد. آنها هر دو به چم و خم و ریزه کاری های زبان خود و بسیاری زبان های دیگر واقف هستند و به درجات بالای علمی در این زمینه دست یافته اند، اما با این حال باز هم از فهمیدن زبان و مکنونات قلبی یکدیگر عاجزند! از همین روست که نویسنده از منظر نفرین خدایان بابل به این ماجرا می نگرد و از نگرۀ این ماجرا این سؤال را مطرح می کند که پس چرا ما زبان همدیگر را نمی فهمیم؟! گویا به راستی نفرین آن خدایان از دل تاریخ و اسطوره ها هنوز هم تأثیر خود را حفظ کرده و همچنان ما را محکوم در عدم درک زبان یکدیگر نگاه داشته است! گویا ما همگی ساکنان جوار برج بابلیم؛ جامعه ای که در آن زبان همدیگر را نمی فهمیم، به حرف و کلام یکدیگر وقعی نمی نهیم و روز به روز شکاف و افتراق بین ما از این لحاظ بیشتر و عمیق تر می شود، آمار طلاق سر به فلک گذاشته است، تنهایی ورد زبان جوانان معاصر و آهنگ ناله های شبانه روزی آنهاست و فاصلۀ انسان ها با یکدیگر روز به روز رو به افزایش می گذارد.

وجهۀ دیگری که تحت لوای مسئلۀ زبان در این اثر به آن پرداخته می شود مربوط به برخی آسیب شناسی های اجتماعی است که تحت عنوان کنترل مستقیم انسان ها در برخی جوامع از سوی عوامل قدرت انجام می پذیرد. کنترل ها و نظارت هایی که در صورت افراط موجب می شوند تا فرد همواره، فکر خود را، عقیده، نظر و حتی زبان خود را سرکوب کند و بر خلاف شخصیت و جایگاه فکری اش مجبور باشد به قامت دیگرانی درآمده و تنها در همان محدودۀ آنها بیاندیشد که چه بسا سقفی کوتاه تر از او دارند و فارغ از تفاوت های انسانی همگان را موجوداتی یکسان و سری دوزی شده می پسندند تا مبادا به ساختارهای نهاد قدرت خدشه ای وارد آید. در صحنه ای از زبان شخصیت مرد نمایش چنین مطرح می شود: «چقدر این هشت سال آدم هایی که فکر می کردیم خیلی عاشق همند از هم جدا شدند. شاید به خاطر اون بیرونه. چون نمی تونیم بریم داد بزنیم، می گیرن می برنمون یه جایی که معلوم نیست کجاست. اینه که می آییم خونه و سر هم دادمون رو می زنیم.» یعنی وقتی فرد مدام در هر جامعه ای از نظر فکری، زبانی و ابراز نظر و عقیده محدود شود، همۀ اینها عقده وار در درونش تجمیع می شوند و در فضای خانواده که تحت کنترل خودش است سر باز کرده و چون سدی کهنه ترک برداشته و می شکنند تا موجبات تنش و اختلافات را فراهم کنند که این خود باعث دوری افراد از همدیگر در بنیادی ترین واحد اجتماع خواهد گردید. به دنبال فروپاشی واحد بنیادین جامعه، بخش های دیگر نیز به مرور دستخوش آسیب و تخریب می شوند و در نتیجه این معضل از جزء به کل نیز تسرّی خواهد یافت.

از ویژگی های مثبت و قابل ذکر این نمایش که موجب قوّت آن است می توان به طراحی صحنه اشاره کرد. دو پردۀ مدوّر همانند پوسته های پیاز درون یکدیگر قرار گرفته اند و در میان این دو، زن و شوهر در ماشینی نیمه به سمت تماشاگران قرار می گیرند. پرده ها به قدری نازکند که بتوان به راحتی بازیگران را از پس آنها دید. تنها شخصیتی که می تواند بین این دو پرده رفت و آمد کند یا از آنها بیرون بیاید، شخصیت ماورایی نمایش یعنی دانیال است. پرده ها هم از مبحث زیبایی شناسی و جلوه های بصری همچون انعکاس تصاویر فضاساز بر رویشان نمود پیدا می کنند و هم اینکه از جنبه های نمادین و سمبولیک قابل بررسی هستند. دو پرده می توانند نمادی از دو بُعد زمان و مکان باشند و بیرون از این دو که دانیال از آنجا ورود می کند و سمت تماشاگران نیز در همان محدوده قرار می گیرد، لامکان یا عالم ذرع است. عالمی که طبق روایت های کهن و باورها و آموزه های بسیاری از مذاهب، ارواح بشری قبل از ورود به دنیا در آنجا به سر می برند و فارغ از دو بند گرانِ زمان و مکان هستند. همین ویژگی است که در اینجا مورد استفاده قرار می گیرد و دانیال که هنوز به این دنیا نیامده فارغ از دو محدودیت زمان و مکان به زندگی و حالات پدر و مادر خود قبل از تولدش سرک می کشد و سعی می کند تا در آن تغییر ایجاد نماید. تصاویر پس زمینه ای که از طریق ویدیو پروجکشن در برخی از نمایش ها در پشت سر بازیگران ایجاد می شود اینجا حالتی معکوس دارد و در جلوی آنها، دقیقاً بین آنها و تماشاگر ترسیم می شوند. مثل تصویر جاده و جنگل و مکان هایی که با اتوموبیل در آنها حرکت می کنند، بارانی که می بارد و نام هتلی که شب در آن بیتونه می کنند. خلاقیت دیگری که می توان در تفسیر طراحی صحنه به آن اشاره کرد این است که فضایی دقیقاً معکوس با احوالات معمول و خصایص رئالیستی نمایانده می شود، به این صورت که مرکز صحنه را به همراه دکور، لوازم و بازیگران با استفاده از پرده های مدور در محیطی همچون رَحِم زن، محصور می بینیم و با این کار یک تعبیر و توصیف معکوس به عمل آمده و اینچنین انتقال به فضای سورئال به خوبی صورت می گیرد. کودک در رَحِم مادر است و بقیه محاط بر جهان کوچک او که درون شکم است اما امکانی که این طراحی ایجاد کرده درست وارونه است؛ یعنی پسرک را آزادانه در بُعد و جهانی دیگر که بزرگ تر و محاط بر این دنیاست مشاهده می کنیم و دیگران را به همراه دنیای معمول روزمرّه در محیطی رَحِم مانند می بینیم که این بار کودک است که بر آنها محاط است. طراحی خلاقانۀ صحنه امکانات مناسب و درخوری را برای ایجاد فضایی فراواقع گرا در اختیار کارگردان قرار داده و نهایت بهره وری در این راستا از آن انجام می یابد.

برای ایجاد و نشان دادن تفاوت ماهوی کاراکتر پسر جوان، در اجرا نشانه گذاری انجام گرفته و ما او را سوار بر دستگاهی با چرخ های متحرک می بینیم تا این تفاوت با حرکت غیر معمول و حالت معلق بودن او در جهانی دیگر، بیرونی شود. اجرا مملو از فلاش بک هاست و بنابراین با یک روایت داستانی خطی روبرو نیستیم. صحنه ها مدام به عقب و جلو می روند اما این حرکت در زمان های مختلف با فاصله گذاری از طریق قطع نور یا سکوت انجام نمی پذیرد و در لحظه به ناگاه انجام می شود. این طراحی اجرا از نظر تغییر دادن لحظه ای و سریع حس ها چالش سخت تری را در مقابل بازیگران قرار می دهد که صابر ابر و الهام کردا به خوبی از پس آن برآمده اند. در صحنه هایی پس از دعوا و محیط پرتنش ایجاد شده ناگهان فلش بک خورده می شود و آنها با انجام یک اکت و خلق یک موقعیت به سرعت حسشان را به حسی کاملاً متفاوت و متضاد با آن لحظه مثلاً صحنه ای عاشقانه تغییر می دهند که این کار در مبحث بازیگری نیاز به مهارت و تمرین فراوان داشته، کار مشکلی است و از عهدۀ بسیاری از بازیگران کم تجربه بر نخواهد آمد. بازی ها درشت و تئاتری نیستند و با وجود وسعت سالن شماره یک پالیز مجبور شده اند که از میکروفن و تقویت کننده برای صدا استفاده کنند. جلوه های تصویری هم کمی توانسته به بازی هایی که بیشتر ویژگی های بازی سینمایی را دارند تا تئاتری یاری برسانند، گرچه بد نبود با توجه به حجم و عمق سالن اندکی از تکنیک های بازی در تئاتر بیشتر در این اجرا بهره گرفته می شد، به ویژه بازی نقش های زن و شوهر که هم به خاطر پرده ها کمی محوند و هم در پس نور تصویرهایی که بر پرده ها تابانده می شود بر ناپیدایی شان افزوده می شود. ویژگی های برجستۀ نمایشنامۀ این اثر و طراحی صحنه، سایه های سنگین خود را بر سر بازی ها افکنده اند، به ویژه اینکه لازم می نماید که در چنین نمایشی با تقویت المان ها و ویژگی های منحصر به فرد بازیگری تئاتر به ویژه در مبحث صدا و اکت حتی المقدور از تقویت کنندۀ صدا استفاده نمی شد تا اصالت خاص تئاتری بهتر امکان جولان یافته، تماشاگر را با خود همراه تر سازد. سالن شماره یک پالیز سالن کوچکی نیست اما نسبت به حجم و گنجایش سالن اصلی تئاتر شهر و تالار وحدت جمع و جور به نظر می رسد و امکان دارد که بازیگرانی چون صابر ابر و الهام کردا با توجه به آموزش ها، استعداد، داشته های تجربی و پیشینۀ پربار تئاتری شان از صدای طبیعی خود برای ایفای نقش هایشان بر این صحنه بهره گیرند. علی شادمان نیز با رهنمودها و تمرین های لازم به سطح اجرای مزبور دست پیدا می کرد.

در پایان باید گفت دغدغه های انسانی مطرح شده در متن، ترکیب و تجمیع افسانه و اسطوره و تاریخ با زمان معاصر، طراحی صحنۀ خلاقانه و کاربردی، موسیقی و جلوه های تصویری مکمل و هم راستا با اجرا، همگی دست به دست هم داده و موجب شده اند تا نمایشی شکل گیرد که فراتر از خصیصۀ سرگرم کردن تماشاگر، برخی سوال های اساسی و کلیدی در زندگی بشری را مطرح کند و مسائلی انسانی را به منظور تحریک اندیشه و غور به مفاهیم باطنی عنوان سازد به طوری که مخاطب را با وجهه هایی درونی از وجود خود به مواجهه بکشاند تا در این چالش فکری چه بسا به کشف حقایقی نامحتمل که همواره در پس ذهن خود داشته، رهنمون شده و راه های جدیدی را در ساحت تفکرات او پیش رویش بگشاید.

 

منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)




نظرات کاربران