در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «مطرب» به کارگردانی بهزاد فراهانی

ربابه باجی در سرزمین عجایب!!!

دکتر شهرام خرازی ها- بهزاد فراهانی که سابقه ای بس طولانی در صحنه دارد و بخشی از تاریخ تئاتر ایران با نام و حضور او و گروهی که به نام «کوچ» تشکیل داد،ورق و رقم خورده است در جدیدترین کارش به سراغ مطرب جماعت رفته و از هنرمندانی گفته است که هنرشان قدر ندیده و بر صدر ننشسته است ولو آن که سروده باشند که «هنر نزد ایرانیان است و بس».

نقد نمایش «مطرب»

نویسنده و کارگردان: بهزاد فراهانی

بازیگران: شقایق فراهانی، سانیا سالاری، وحید دهشکار، مسعود رحیم پور،فهیمه رحیم نیا و ...

مکان اجرا: پردیس تئاتر تهران-سالن داوود رشیدی

 

هنوز در مملکت ما بسیاری از افراد به هنرپیشه ها،آوازخوان ها و رقصنده ها به جای هنرمند می گویند مطرب!!؟این کلمه به خودی خود و فی النفسه بد و حقارت بار نیست چون برای وصف کسی به کار می رود که حرفه اش ایجاد طرب و شادی در دیگران است اما در زبان «آرگو»(زبان محاوره ای) به عنوان لفظی تحقیرآمیز برای اشاره به اهالی هنر به کار می رود.گاه در کمال تعجب به گریمور،طراح لباس،منشی صحنه حتی به فیلمبردار مطرب می گویند!!؟هنرمندان این لفظ را توهین به خویش تلقی می کنند.تحقیر مستتر در این کلمه پی آمد کشاکش های عقیدتی فرقه های مذهبی است که در قرن هفتم دامنه ای وسیع یافت.تاریخ تئاتر ایران حاکی از آن است که اهالی صحنه عمدتا در آثارشان کوشیده اند تا جانب مطرب ها(و در حقیقت جانب خود و همتایان شان) را گرفته و از طریق بازنمایی مشکلات مترتب بر کار و زندگی آن ها،شأن حرفه خود را حفظ کنند.در شرایطی که هنوز فعالیت هنری در این مملکت به رسمیت کامل شناخته نشده و شغل محسوب نمی گردد،قابل انتظار است که جماعت هنرمند را مطرب خطاب کنند.

بهزاد فراهانی که سابقه ای بس طولانی در صحنه دارد و بخشی از تاریخ تئاتر ایران با نام و حضور او و گروهی که به نام «کوچ» تشکیل داد،ورق و رقم خورده است در جدیدترین کارش به سراغ مطرب جماعت رفته و از هنرمندانی گفته است که هنرشان قدر ندیده و بر صدر ننشسته است ولو آن که سروده باشند که «هنر نزد ایرانیان است و بس».نمایشنامه ترکیبی است از دو قصه مجزا:در قصه اول یک دستگاه تراکتور به زن روستایی فقیری به نام شکوفه اهدا می شود تا چرخ زندگیش بچرخد و آخر سر هم زن تراکتور را پس می دهد.قصه دوم هم حکایت عشق کاملا کلیشه ای یاراسفندیار(پسر شکوفه) است به گلشن.سنگ بنای نمایشنامه از همان ابتدا غلط گذاشته شده است زیرا این دو قصه هیچ سنخیتی با هم ندارند و اصلا پیوند تماتیک بین شان برقرار نمی گردد!؟هر دو قصه از فرط تکرار در سینما و تئاتر نخ نما شده و تق شان درآمده است.دو قصه نمایشنامه «مطرب» هیچ امتیاز ویژه ای نسبت به قصه های مشابه خود که قبلا به فیلم یا نمایش تبدیل شده اند،ندارند.همه چیز بر مدار تکرار می چرخد.خبری از غافلگیری نیست.پایان بیشتر رخدادها قابل حدس است.قصه اول در حقیقت قصه نیست!بیشتر یک ایده ناپرورده و خام است که گسترش نیافته و ناقص دراماتیزه شده است چه برسد به آن که وجهه نمایشی هم پیدا کرده و قابلیت اجرا داشته باشد.تراکتور به عنوان عنصر کلیدی قصه از حاشیه به متن نمی آید و نقش نمادین آن(مظهر مدرنیسم در یک بافت به شدت سنتی) هم کارکرد دراماتیک ندارد.تقابل فقر و ثروت،صداقت و دورویی،عقل و احساس،سنت و مدرنیسم در سطح قصه ها باقی مانده و در حد یک شعار باقی می مانند.اکثر آدم های دو قصه از حد تیپ فراتر نرفته و به شخصیت تبدیل نمی شوند.آدم های فرعی و تیپ های کاتالیزوری نمایشنامه در حد آکسسوار(وسایل صحنه) هم کاربرد نداشته و به ماجراها و رخدادها وارد نمی شوند! بیشترشان حتی به کار ایجاد یا گسترش موقعیت های نمایشی هم نمی آیند.در این میان البته حساب سه نقش منشی،صاحب منصب و ربابه باجی از دیگران جداست.تمام این نقش ها بسیار خوب نوشته  و بازی شده اند.شیرین کاری های ملیکا رضی و بازی اش با روسری واقعا هنرمندانه و حرفه ای است و کاملا در بطن موقعیت نمایشی جا می افتد.تسلط عبدالله احسانی بر نقش نیز شایان توجه است.فهیمه رحیم نیا(همسر بهزاد فراهانی) در نقش ربابه باجی بی هیچ تردید بهترین بازیگر نمایش و گل سرسبد صحنه است.او نقش محوله را از قالب «تیپ» خارج و به «شخصیت» تبدیل کرده است.رحیم نیا درک درستی از نقش دارد.میمیک صورت و انعطاف بدنش به نقش جلوه دیگری فراتر از آن چه در نمایشنامه آمده،بخشیده است.قلق بقیه بازیگران دستش است و در به اشتراک گذاشتن احساساتش با آن ها بسیار حرفه ای عمل می کند.نقش های اصلی بدون پرداخت کامل شخصیتی و نمایشی رها شده اند.این ها اصلا شخصیت نیستند بلکه نقش های ناقص و ابترند که رفتار و عکس العمل های شان را از پیش می توان حدس زد.فیلم های فارسی آکنده از این گونه نقش هاست.یاراسفندیار بلاتکلیف ترین آدم ماجراست؛نه به عنوان جوان عاشق پیشه باورپذیر است نه به عنوان مطربی شوخ و شنگ.وحید دهشکار انتخاب مناسبی برای ایفای چنین نقشی نیست.او ممکن است رقصنده نسبتا خوبی باشد اما بازیگری نیست که بتواند از پس ایفای نقش کلیدی جوان اول این نمایش برآید.او در بسیاری از لحظات فرق بین دلقک سیرک،مطرب کافه،کولی صحرا،سیاه مجلس سیاه بازی و رقاص روحوضی را  فراموش می کند و ترکیب عجیب و غریب و توی ذوق زننده ای از همه این نقش های آشنا  را بی آن که لازم باشد،ارائه می دهد.بازی بد و کنترل نشده این بازیگر سبب شده تا نمایش در چند بخش به سیاه بازی تبدیل شود بی آن که سیاه نمایش صورتش را سیاه کرده و جامه سیاه بازها را بر تن داشته باشد!!!گلشن و پدرش لابلای شلوغ کاری های یاراسفندیار و مادرش گم و از کانون توجه تماشاگران دور می شوند.شکوفه،دیگر نقش اصلی نمایشنامه همچون یاراسفندیار سرشار از نوسان شخصیت است.خطابه هایی که او سر می دهد و بیانیه هایی که صادر می کند با جایگاه و خاستگاه اجتماعی و سطح سوادش همخوان نیست؛انگار که اسمرالدا(کولی رقاص رمان «گوژپشت نتردام» ویکتور هوگو) به عنوان خطیب سیاسی برای رهگذران کوچه و بازار نطق کند و شعار بپراکند!شاید تنها چیزی که نقش شکوفه را قابل تحمل می کند بازی های خوب دو بازیگر این نقش در شب های مختلف اجرا،سانیا سالاری و شقایق فراهانی،باشد.سالاری در لحظاتی که اشک بر چهره می نشاند بازی بسیار تأثیرگذاری دارد.شقایق فراهانی در اجرای رقص ها و آوازها بسیار موفق است.ریتم حرکات او دقیق و حساب شده و مطابق با محتوای ترانه در حال اجراست.

بخش های موزیکال نمایش

«مطرب» اجرا می شود برای آن که تماشاگرش را سرگرم کند نه آن که وی را به فکر وا دارد؛این اصلا خوب نیست.     

 

دکتر شهرام خرازی ها- عضو کانون ملی منتقدان تئاتر جهان




نظرات کاربران