یادداشتی بر اجرای «نیمروز اسکاتلند» به کارگردانی ندا هنگامی
میلی که به مکبث داریم
رفیق نصرتی- در قیاس با مکبثهای مشهور قبلی در ایران، مکبث ندا هنگامی بسیار ظریف و شکننده است. نه از آن شکسپیرزدایی جسورانۀ مکبت مهندسپور و محمد چرمشیر خبری هست، نه از آن میلیتئاتریسم ( ترکیبی از میلتاریسم و تئاتر، یعنی نظامیگری تئاتری، در واقع صحنۀ تئاتر همچون پادگان) مکبث قطب الدین صادقی، نه از تئاتریکالیتۀ عقیم و به شدت سیاستزدایی شدۀ اپرای مکبث بهروز غریبپور به بهانۀ موسیقایی کردن آن.
1- از میان نمایشنامههای شکسپیر، ما ایرانیها تمایل بیش از حد معمول و مشکوکی به هملت و مکبث داریم؛ میلی چنان حاد که تقریباً هیچ سالی بدون مکبث یا هملت کارمان نمیشود. چه چیز در این دو مشابه است که میتواند پاسخی به اشتیاق ما باشد؟ گرفتاری ادیپی، یعنی «میل به کشتن پدر»، که در قالب کشتنِ حاکم زمانه؛ کلادیوس، «عمویِ هملت در هملت» و «شاه دانکن در مکبث» برآورده میشود؟ نخستین پاسخ و سادهترینش البته میتواند این باشد اما اگر کمی دقیقتر شویم، احتمالن نتایج بهتری میگیریم. بجز میل پدر کشی، نمایشنامههای مکبث و هملت، اشتیاقی دیگر را نیز پاسخ میدهند، همدردی با وضعیت سلانیهوار ما یا اندوه تنهاییِ ایلیاتیوارمان، آنچه در هملت و مکبث همدلی ما را بر میانگیزد نه پدر کشی، که آن اندوه جانکاهی است که از تنهایی و بیکسی میبرند، از غریبگی. بیخود خودمان را گول نزنیم، مسألۀ ما و هملت یا حتا مکبث، آن اضطراب اگزیستانس و مساله «بودن یا نبودن» نیست، تعلق داشتن یا نداشتن است. ما این روزها انگار به هیچ کجا تعلق نداریم اگر داشتیم نیازی نبود هر روز به طور شخصی و جمعی بر هویتهای جمعی مان انقدر تأکید کنیم. غریبگی مکبث و هملت حادترین نوع غریبه بودن است، آنها دقیقاً در جایی که به ظاهر به آن تعلق دارند غریبه اند، هملت در دانمارک و مکبث در اسکاتلند! کافی است در نمایش هملت به رفتار لایرتیس دقت کنید، او بیش از هملت به دانمارک احساس تعلق دارد، دقیقاً احساس تعلقی که ایرانیان مهاجر به ایران دارند. انگار در این زمانه، برای ایرانی بودن باید از ایران مهاجرت کرد!
2- نمایشنامههای هملت و مکبث، بجز میل به پدرکشی و زن هراسی یک تم مشترک دیگر نیز دارند، آشوب سیاسی. در هر دوی این نمایشنامهها نوعی هرج و مرج سیاسی وجود دارد. هرج و مرج سیاسی یعنی نزاعهای بیشمار آشکار و پنهان بر سر قدرت، یعنی وضعیت استثنایی. در واقع بیشتر دولتهای مدرن، و به خصوص از ظهور نئولیبرالیسم به این سو، همیشۀ خدا در این وضعیت استثنایی اند، برای همین به هیچ چیز نمیتوان اعتراض کرد، هیچ مطالبۀ تغییر اساسی نمیتوان داشت چرا که در وضعیت استثنایی هستیم. این تم هم در اشتیاق ما به این دو نمایشنامه بیتأثیر نیست، به هرحال تاریخ ما یکسر نزاع بر سر قدرت است، تهدیدهای خارجی که همیشه بوده و هست علاوه بر روایت تکرار شوندۀ کشتن شاهی توسط شاهی دیگر، کشتن شاهزادهای توسط پدرشاهش، کشتن امیری به فرمان شاهی، کشتن شاهی به توطئۀ امیری و به قدرت رسیدن شاه دگری که کشته میشود حتماً توسط شاه بعدی با همدستی زنی. ما ایرانیها انگار هزاران سال است در تمنّای یک آرامش سیاسی هستیم. این محافظهکاری ذاتی ما ایرانیها شاید ریشه در این زیست پر تنش هزاران ساله مان دارد.
تا حالا به تفاوت رفتارهای تمساح و مارمولک اندیشیده اید؟ آن طمأنینه و متانتی که در رفتار تمساح هست را با آن اضطراب و هول و ولای نهفته در کنشهای مارمولک مقایسه کنید و بیش از هر رفتاری، این تمایز را در سر چرخاندن این دو ببینید، تمساح سرش را طوری با آن غرور بی حد و حصر و آنهم خیلی کم به این سو و آن سو میچرخاند که انگار شش دانگ پاساژ علاالدین مال اوست. اما سر چرخاندن مارمولک را ببینید، بدبخت، انگار دزد خرده پایی است که همین چند لحظه پیش موبایل یکی را از روی موتور قاپ زده و آمده است جلوی علاالدین بفروشد. این هراس مارمولک طبیعی است! او صدها میلیون سال بیش از تمساح زیسته است و آنقدر بلای طبیعی و غیر طبیعی بر سرش آمده که نمیداند آرامش چیست. اگر تمساحها و مارمولکها، تئاتر داشتند، حتم بدارید تمساحها سراغ زنان خوش ویندزور شکسپیر میرفتند و مارمولکها سالی دو بار مکبث را اجرا میکردند.
3- در قیاس با مکبثهای مشهور قبلی در ایران، مکبث ندا هنگامی بسیار ظریف و شکننده است. نه از آن شکسپیرزدایی جسورانۀ مکبت مهندسپور و محمد چرمشیر خبری هست، نه از آن میلیتئاتریسم ( ترکیبی از میلتاریسم و تئاتر، یعنی نظامیگری تئاتری، در واقع صحنۀ تئاتر همچون پادگان) مکبث قطب الدین صادقی، نه از تئاتریکالیتۀ عقیم و به شدت سیاستزدایی شدۀ اپرای مکبث بهروز غریبپور به بهانۀ موسیقایی کردن آن. بیش از این مکبث/تمساحها به مکبث/مارمولک ثروتی شبیه است. اما بسیار ظریفتر و شکنندهتر و صد البته سیاسیتر. واژههای ظریف و شکننده، عباراتی اند که همیشه سلطۀ مردانه در دوئالیتههای جعلی خود، مثل قدرت/ظرافت، استواری/شکنندگی و غیره برای تداوم سلطه اش و به پستو راندن زنان از آن بهره برده است اما من اینجا میخواهم تا آنجا که ممکن است سویههای رهایی بخشی این دو صفت را به آنها برگردانم، نه با زیباییشناختی کردن آنها بلکه اتفاقاً با پیوند زدن آنها با امر سیاسی. در وضعیت استثنایی، ظرافت و شکنندگی بیش از آنکه مفاهیمی زیبایی شناختی باشند، سیاسی اند. در واقع نیمروز اسکاتلند ندا هنگامی، سویه های رهایی سیاسیِ مکبث شکسپیر را با ابزارهای تئاتری، زیباییشناختی نمیکند بلکه سویههای محافظه کارانۀ زیباییشناختی بطیء در مکبث را با ابزارهای تئاتری، سیاسی میکند.
برای تبیین بهتر و بیشتر این ادعا بگذارید این سوال ساده را مرور کنیم؛ نمایشنامۀ مکبث چه چیزی را روایت میکند؟
4- مکبث داستان سرداری است که پس از نبردی دلاورانه، سرکوب یک شورش نظامی نجات وضع سیاسی مستقر به سه جادوگر بر میخورد که در کلامی هذیان گونه آیندۀ او را پیش روی اش می گذارند. همچون رویاها که امیال سرکوب شده را پیش میکشند. همسرش، لیدی مکبث، در پی آگاهی از این واقعه، او را وسوسه میکند به تمامی آن ارزشهای سلحشورانۀ مردانۀ کذایی و سلسله مراتبی پشت پا بزند، ارادۀ معطوف به قدرتش را تا فراسوی سرکوبهای بیرونی و درونی، تا آنجا که کرانۀ سیاست است و قدرت سیاسی بر خودش «تا» میخورد پیش ببرد. مکبث مردد، همچون هملت، بالاخره تسلیم میلش میشود و تصمیم به قتل شاه میگیرد اما بلافاصله بعد از کشتن شاه، دچار خشمی ویرانگر میشود و میدانید خشم محصول عذاب وجدان است و بالعکس و واپاشی روانی اش به تدریج آغاز میشود، لیدی مکبث نیز نومید از ضعف مکبث، به فانتزی کودک نداشتهاش پناه میبرد، حالا که مکبث فاقد آن فالوس نمادین، آن دال برین است باید در چیز دیگری جستجویش کند، ناکامی این فانتزی لیدی را نیز به جنون و مرگ میکشاند و در نهایت مکبث به انتقام وارثان شاه قبلی گرفتار میآید و سلسله مراتب کذایی دوباره حکم فرما میشود و ارزشهای جهان بعد از مکبث را سامان میدهد. حالا اگر شما مکبثی ببرید روی صحنه که به جای سه جادوگر، یک دخترک بینوای کر و لال داشته باشید، به جای یک لیدی مکبث، چهار لیدی مکبث که میداند در بارگاه خداوند، شیطان محترمتر از زاهد ریایی است و آکسسوارتان تاجی ظریف باشد آراسته به قاشقی و چنگالی که لیدیها با آن لباسهای حریرشان بر سر نهاده و میخرامند و به جای پاشیدن خون روی صحنه پردۀ قرمزی را برقصانید و در نهایت تبار انتقامجوی شاه دانکن را همچون بوبو- زامبیهای سرگردان در پالادیوم و مجتمع تندیس آرایش کنید نقشی زنانه بر مکبث، زده اید. ظریف و شکننده اما سیاسی. چرا سیاسی؟ چون لیدی دیگر نماینده زن قدرت طلب اما ناتوان نیست، سوژۀ وفاداری است. چون سیاست تنها عرصۀ نزاع بر سر قدرت برای منافع اقتصادی نیست، عرصۀ رهایی هم هست به خاطر وفاداری به میل و کنشهای ظریف و شکنندۀ سوژۀ مایل یا میل ورز در عرصۀ تاخت و تاز زمختی و قلدری.
رفیق نصرتی- عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران