چرا دیگر
هیچ چیز جدی نیست(؟)
نگاهی به متن و اجرای نمایش “هیچ چیز جدی نیست”
براساس چند نمایشنامهی کوتاه ریچ اورلاف با دراماتورژی و کارگردانی مسعود دلخواه
صمد چینی فروشان
مقدمه:
چندی پیش یکی از دوستان تئاتری از من پرسید:” چرا از دههی ۸۰ به اینسو، به گونه ای ملموس، سال به سال از شمار آثار هنری چشم گیر و فرهنگساز در جهان ما و مشخصا در عرصهی تئاتر کاسته شده است؟” و من به یاد سخن اخیر مصطفی مهرآیین، نظریه پرداز و استاد جامعه شناسی کشورمان افتادم که در تبیین مفهوم معاصریت از منظر آگامبن گفته بود:” معاصریت یعنی نابهنگام بودن؛ یعنی در دوران خود زندگی نکردن. از نظر آگامبن، که خود برتفسیر رولن بارت از نیچه متکی است، برای فهم دورانی که درآن بسر می بریم باید ازعادت های روزمرهی جامعه فاصله بگیریم. باید از شعارها، توصیه ها و سخنان هژمونیک دوران خود و از آنچه که به عنوان فرهنگ و یا حرف و سخن زمانه شناخته می شود گذر کنیم....افتادن در دام سخن روز، در واقع، افتادن در دام فاشیسم زمانه است، و فاشیسم یعنی عادت کردن سیستماتیک به یک وضعیت خاص که درآن، متفاوت بودن منتفی می شود....” بنابراین، مفهوم درست معاصریت، دیگرگونه اندیشیدن است و من با تکیه برهمین تعریف بود که به سئوال دوستم پاسخ دادم: “ علت این است که هنرمندان بطورکلی و هنرمندان تئاتر بطور مشخص، طی چند دههی اخیر، برخلاف سنت دیرین پیشینیان خود، عموما، به مفهوم کلیشه ای و عوامانه ای از معاصریت تن داده و برخلاف هنرمندان اعصار گذشته، بویژه هنرمندان اواخر قرن نوزده تا دههی ۸۰ قرن بیستم، نتوانسته اند از ذهنیت و فرهنگ غالب زمانهی خود فاصله بگیرند. مقایسهی شمار آثار اندیشه ورز خلق شده طی نیم قرن اخیر درجهان معاصر با شمار آثار فرهنگ ساز و تحول آفرین نیم قرن پیش از آن، حقانیت این سخن را مورد تایید قرار می دهد”.
چرا «هیچ چیز جدی نیست»
چنانچه از مقدمهی فوق برمی آید، در بررسی انتقادی نمایش «هیچ چیز جدی نیست» با دراماتورژی و کارگردانی مسعود دلخواه، به هیچ وجه قصد ندارم از زیبایی های اجرایی و نوانمندی های کارگردان درهدایت بازی ها و موسیقی کاربردی نمایش و ظرافت های دراماتورژیکال مسعود دلخواه در ترکیب سه قطعهی نمایشی از کتاب «هیچ چیز جدی نیست» اثر ریچ اورلاف و فراهم کردن یک اجرای یکپارچه از آن ها حرف بزنم بلکه می خواهم از میزان رابطه ای که متون انتخابی او و اجرای فراهم آمده براساس آن ها، با زندگی تئاتری و حرفه ای اهالی تئاتر و نیازهای واقعی مخاطبان عام صحنه های تئاترما برقرار می کند، سخن بگویم.
در رابطه با این نمایش، گرچه نمی توان از جسارت کارگردان در دخالت دادن هرچند حاشیه ای و صرفا گزارشی جامعهی خارج از تئاتر بر رویدادهای صحنه و توانایی های او در سیالت بخشی به فضا و هدایت بازی ها و ... به راحتی گذرکرد اما، با توجه به پرسش های پیش روی جامعهی مخاطبان امروز ما در رابطه با چرایی انتخاب و اجرای آثار درام نویسان خارجی برصحنه های تئاترمان، معتقدم که کار یک منتقد تئاتر، مدت هاست که دیگر از توجه به جنبه های صوری اجراهای تئاتری عبور کرده و باید که معیار قضاوت خود را بر سنجش ابعاد معاصریت آثار نمایشی- درمعنای آگامبنی آن- یعنی نابهنگام بودگی آن ها و ایستادگی شان در برابرعادت های زمانه بگذارد و به عوض بررسی صورت ظاهری آثار، به محتوای آن ها و میزان همخوانی شان با نیازهای گفتمانی زمانه بپردازد. از همین روی، با توجه به شرایط امروز تئاتر ایران، آنچه در بررسی این اجرا برای من حائز اهمیت خواهد بود، میزان همخوانی یا ناهمخوانی آن با سخن غالب زمانه در ابعاد ملی و جهانی است.
در رابطه با این نمایش، مسئلهی اصلی من به عنوان یک منتقد، در وحلهی اول، بررسی وضعیت دوگانه و آیرونیک ارتباطی این اثر با مخاطب ایرانی آن است. ایدهی محوری نمایش «هیچ چیز جدی نیست»، به تبعیت از ایدهی محوری متن اصلی- علیرغم ایدهی ثانویهی ناگشوده و پنهان اجرا- فراهم کردن دستآویز مضحک و خنده آوری از واقعیت های تلخ تئاتر ایران، با هدف جلب نظر و شادکام سازی مخاطبان عمدتا تلخکام تئاتر امروز ماست. نوعی از همسویی با روندهای واژگونه ای که این روزها بسیاری – ازجمله مدعیان دیروز تئاتر فرهنگساز کشورمان- نیز به آن پیوسته اند و با ادعای دلسوزانهی نیاز مخاطبان به خنده و شادی، برتداوم و بقای آن می کوشند و از این طریق، با تبدیل صحنه های تئاترما به میدان نبرد گلادیاتورهای بی نام و نشان، مایه های سرگرمی و خوش باشی موقت خود و تماشاگران سرگشتهی خود را فراهم می سازند و با این کار، سرنوشت تراژیک گلادیاتورهای آیندهی این میدان را نیز به سخره می گیرند.
گفتنی است که نمایش «هیچ چیز جدی نیست» اجرا شده در سالن استاد سمندریان تماشاخانهی ایرانشهر با دراماتورژی و کارگردانی مسعود دلخواه، براساس ترکیب دراماتورژیکالی از قطعات محوری دونمایشنامهی کوتاه ازاین مجموعه یعنی :«عروس و داماد» و «کراوات زیبا» بر بستر نمایشنامهی دیگری از همان مجموعه یعنی «اوه، خدای من! این یه نمایشنامهی دیگه است» پرداخته و شکل گرفته است که در ادامه قصد دارم با محور قراردادن مفهوم معاصریت از منظر آگامبن - که در فوق به آن اشاره شد- محتوای متون نمایشی این مجموعه و نیز میزان موفقیت کارگردان در مواجههی با آن را مورد بررسی قرار بدهم.
اگر اولین نمایشنامهی این مجموعه یعنی: «نمایشنامه نویسی ۱۰۱» را ، چنانچه از عنوانش پیداست، صرفا یک متن آموزشی درزمینهی نمایشنامه نویسی با رویکردی هجوآمیز به جهان نمایشنامه تلقی کنیم که به دلیل (به قول نویسنده) فقدان تم یا درونمایه فاقد هرگونه ارزش اجرای عمومی است، نمایشنامه های «عروس و داماد» ،« کراوات زیبا » و «ماتر هورن» اگرچه تاحدی اخلاقی تر و تئاتریکال تر از متون مورد استفاده در کمدی های آزاد متداول در کشورما ظاهرمی شوند اما، جز تکرار کمیک و شوخ طبعانهی ذهنیت متداول جامعهی آمریکایی دربارهی ازدواج و زندگی مشترک، و به نوعی تایید ایدهی هژمونیک مربوط به پوچی ذاتی عشق و احساسات و عواطف انسانی درمیان اقشار بالادستی این جامعه و گسرش آن در میان نسل های جوان همین سرزمین، کاری از پیش نمی برند. و نمایشنامهی دیگر این مجموعه یعنی «خارج از نقشه» نیز، گرچه با رویکری استعاری تر، صرفا امکانی برای گریز از روزمره گی و نه فرا ـ رفتن از وضعیت موجود، آنهم از طریق خندیدنِ به خود در اختیار مخاطب آمریکایی قرار می دهد- چیزی شبیه مجموعه های تلویزیونی به اصطلاح کمیک و مسخره آمیز این روزهای خودمان که تاثیری جز تمسخر تماشاگر و خنداندن او به خود، و نه قراردادن افقی تازه از زیست فردی و اجتماعی پیش روی او نداشته و ندارند- و ششمین نمایشنامهی این مجموعه یعنی «کنترل مثانه» نیز، به چیزی جز یک شوخی سطحی با ایدهی تفکیک فضاهای مردانه و زنانه و هجویه ای بر ذهنیت دفاع از حقوق زنان در فضاهای عمومی، قابل تاویل و تفسیر نمی باشد. بنابراین براساس آنچه که دربارهی مفهوم معاصریت گفته شد، محتوای هرشش متن این مجموعه، جز تکرار ذهنیت غالب زمانه و همسویی با فرهنگ مسلط در حوزهی درام پردازی، به چیزی ارجاع نمی دهند و بازتاب دهندهی همسویی کامل نویسنده با فرهگ مسلط روزگار خود هستند؛ به همین دلیل هم، هیچگونه کاربردی از آن ها، برای ارتقاء فرهنگ تئاتری و اجتماعی جامعهی امروز ما، قابل تصور نمی باشد.
اما هفتمین نمایشنامهی کوتاه این مجموعه یعنی نمایشنامهی «اوه، خدای من! این یه نمایشنامهی دیگه است» که بستر خلق نمایش «هیچ چیزجدی نیست» توسط مسعود دلخواه بوده است، هجویهای یکسویه و نیشخندی تمسخرآمیز بر وضعیت تئاتر، درام پردازی و جایگاه دراماتورژی در تئاتر است که هیچ هدفی جز خنداندن تماشاگران را دنبال نمی کند و درواقع، شوخی بی محتوا و هزلیه ای سخیف دربارهی هنر بازیگری و کارگردانی و دراماتورژی در تئاتر آمریکاست که مسعود دلخواه توانسته است با اعمال برخی اصلاحات دراماتورژیکِ نه چندان شفاف درآن، و فراهم کردن دورنمایی از گسست میان زندگی تئاتری و زندگی جامعهی بیرون از آن- البته درکیفیتی مبهم و نه چندان قابل فهم برای عامهی تماشاگران- ضمن حفظ جنبه های سطحی و مسخره آمیز متن، عمق اجتماعی و دراماتیک نسبتا مناسب تری به آن ببخشد و از آن، نمایشی تاحدی قابل تاویل برای تئاتر و زمانهی ما فراهم کند. رویکرد معنابخشی که بی شک کارگردان- اگرچه با محافظه کاری بسیار مشهود- از تجربهی نمایش مفیستوی آرین منوشکین برمتن افزوده است.
«هیچ چیزجدی نیست » تلاش محافظه کارانه ای در جهت این همان سازی ایدهی نمایشنامهی مفیستو اثر آرین منوشکین با شرایط و ظرفیت های گفتمانی و فرهنگی جامعهی تئاتری ماست. اگرچه ایدهی جانبی نمایش مسعود دلخواه، بخاطر اشارات پراکنده اش به بحران های جامعهی بیرون از تئاتر و پایان بندی شوک آور آن- ورود بازیگری که درطول نمایش از دیرکرد او سخن گفته می شود و در پایان نمایش با بدنی خون آلود وارد شده و بر کف صحنهی تئاتر نقش می بندد- امید محوریت ایدهی مفیستویی گسست تئاتر از جامعه را از میانهی رویدادهای نمایش در ذهن تماشاگر تقویت می کتد اما غلبهی ذهنیت هجوآلودهی متن اصلی، که گویای مواجههی تمسخرآمیز و کمیک کارگردان با شرایط حاکم بر جامعهی تئاتری ماست، مانع از تداوم و تحقق آن شده و از نمایش« هیچ چیز جدی نیست» - به تبعیت از درونمایهی متن اصلی- یک کمدی عامه پسند مبتنی برظرفیت های گفتمانی جامعهی تئاتری و درافتاده در دام سخن غالب زمانهی خود می سازد.
به عبارت دیگر، در لحظاتی از اجرای نمایش «هیچ چیز جدی نیست» که به بحرانی در بیرون از ساختمان تئاتر ارجاع می دهد، بی اختیار خاطرهی “مفیستو” ی آرین منوشکین یا خاطرهی “مفیستو برای همیشه “ اثر تم لانوی برای تماشاگر آشنا با آثار معاصر- به مفهوم مورد نظر آگامبن- زنده می شود؛ با این تفاوت که در دو اثر پیش گفته، مسئلهی درافتادن هنرمند در دام سخن روز و به گفتهی آگامبن، در افتادن تئاتر در دام فاشیسم زمانه مطرح است و در اینجا، کلیت زیست تئاتری و جهان بینی و شعور هنرمند تئاتر است که مورد تمسخر و دست مایهی مضحکه و خندهی تماشاگران قرارمی گیرد؛ رویکردی که جز برجسته سازی تلقی مسخره آمیز وهجوآلوده ای از تئاتر و دراماتورژی و زندگی تئاتری و جامعهی فرهنگی، به هیچ واقعیت دیگری ارجاع نمی دهد.
اینکه متن انتخابی توسط مسعود دلخواه در اجرای نمایش« هیچ چیزجدی نیست» تا چه اندازه با واقعیت های درام پردازی و دراماتورژی و هویت هنری هنرمندان تئاتر آمریکا همخوانی دارد و تا چه حد از منظر طنز، تضادها و آشفتگی های فرهنگی و هنری جامعهی تئاتری و واقعیت های اجتماعی آن جامعه را برملا می کند یک بحث است و بررسی میزان همخوانی نمایش دراماتورژی شده براساس آن با واقعیت های تئاتری این روزگار کشورما و ضرورت های گفتمانی تئاتر و جامعهی ما و اینکه نمایش برآمده از آن تا چه اندازه بر عادت های تماشاگران امروز تئاتر ما تکیه داشته و یا از آن فاصله گرفته است، موضوع دیگری است؛ اگر مسعود دلخواه، در دراماتورژی خود، پیوندهای ملموس تری میان رویدادهای درون تئاتر و بیرون تئاتر برقرار می کرد و تمرکز بیشتری بر همخوان سازی کنش های اشخاص نمایش با واقعیت های رفتاری کنشگران تئاتر کشورمان صورت می داد، می شد اجرای نمایش « هیچ چیز جدی نیست» را اتفاق تازه ای در تئاتر این روزگار ما به حساب آورد.
در پایان ضمن تشکر از عبدالمجید دلخواه بخاطر ترجمهی کتاب «هیچ چیز جدی نیست» و معرفی نویسندهی عوام گرا و- به تعبیر آگامبن- مبلغ سخن زمانهی آن: ریچ اورلاف - هجویه نویس و طنزپرداز آمریکایی بسیارعامه پسند - به جامعهی تئاتری ما و تشکر از مسعود دلخواه بخاطر خلق فضای کمیک معقولانه تری نسبت به آثار عوام پسند معمول این روزهای تئاتر ما- که چنانچه گفته شد، کولاژی است از چند قطعهی نمایشی بربستر یکی از مناسب ترین نمایشنامه های این مجموعه برای همخوان سازی با وضعیت جامعهی تئاتری این روزگار ما- و انتقاد همزمان از او بخاطر دراماتورژی ناقص و در نیمهی راه رهاشدهی متن انتخابی، مایلم با تاکید دوباره بر مفهوم معاصریت - از منظر آگامبن - آن را به عنوان موضوعی برای هماندیشی های آیندهی اهالی تئاتر و مبنایی نظری برای بازنگری در کنش های دراماتورژیک، نگارشی، اجرایی و انتقادی جامعهی تئاتری مان پیشنهاد کنم تا شاید بار دیگر
همه چیز در تئاترما جدی شود.