نگاهی به نمایش«یک تئاتر کوچک از انتهای دنیا» از فرانسه
تاتر یا شبهتاتر، مسأله این است
محسن خیمهدوز- تالار حافظ در آخرین روز از سی و هفتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر میزبان نمایش «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا» به کارگردانی ازکیل گارسیا رمئو از کشور فرانسه بود.
نمایش «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا» کاری از «ازکیل گارسیا رومئو» از فرانسه، گونهای ازVisual Theater است که با استفاده از وسایل نمادین، شماتیک و آیکونیک دیداری و در کنارش، شنیداری، به موضوعات خُرد و کلان اشاره میکند. این گونۀ نمایشی، به دلیل دیداری بودن، هم مناسب مخاطب عام است، هم مورد تفسیرهای گاه بیربط و باربط توسط مخاطبان اختصاصی قرار میگیرد و همین ویژگی، وضعیتِ آن را حساستر و پیچیدهتر از نمایشهای مرسوم تاتری میکند. زیرا کافیست که چنین تاتری فاقدِ ایدۀ نو، فاقدِ وسایلِ نو و فاقدِ زیباشناسی نو باشد و این اتفاقیست که برای نمایشِ «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا» افتاده است.
در این نمایش که از فضایی بیابانی آغاز میشود و در آن، انسان یکه و تنها سرگردان است و به سوی تمدنِ خودساختهاش پیش میرود، به تدریج شاهد شکلگیری جهانهایی دیگر هستیم که آینده او را روی زمین خاکیاش به خطر میاندازد. جهانهایی که به موازات هم، تمدن در حال شکلگیری او را ابتدا دچار آشفتگی ساخته و سپس علیه خود او، علیه سیاره او، و علیه محل سکونت او یعنی زمین به کار میبرد. ایدۀ تخریبِ محیطِ زیست، البته ایدۀ جذابیست که همچنان هم مسأله انسان معاصر و جهان معاصر است. اما ایدۀ نو و خلّاقی نیست.
وسایلی که این نمایش، ایدۀ خود را با آنها به صحنه برده، البته از لحاظ تکنیکال و تعدد وسایل، حرفهایاند و تماشایی، به ویژه برای علاقهمندان متوسط به حوزه فعالیتهای نمایشی، در دبیرستانها، مدارس و در فضای عمومی برای مردم عادی، اما به لحاظ ارتباط با دورانِ معاصر، گونهای عقبماندگی در آنها دیده میشود. شاید ایرادی نداشته باشد که نمایشی از وسایل کهنه، استفادۀ زیبا و دراماتیک بکند، اما سخن در اینجا این است که نوع، مدل، و گونۀ وسایل باید با ایدۀ نمایشی مرتبط باشد. و قتی نمایشی آنقدر جهانِ بزرگ و وسیعی را در برابر دیدگان مخاطب قرار میدهد (از جهان باستان تا جهان پستمدرن فعلی)، و وقتی مسأله نمایش، آنقدر حیاتی و مهم است که همۀ جوانبِ زندگی انسان قدیم و جدید را در بر میگیرد، دیگر نمیتواند از ابزارهایی در نمایش استفاده کند که فقط انسانِ دورانِ کشاورزی، دورانِ اختراعِ چرخ و دورانِ صعنتِ مکانیک را به نمایش میگذارد. چنین نمایشی باید دستِکم چند آیکون، نماد و نشانه از جهانِ دیجیتال، عصرِ دیتاهای الکترونیکی و نحوۀ ارتباط انسان معاصر با آنها را نیز به نمایش میگذاشت. محیطِ زیستِ انسان، دیگر فضایی نیست که در آن با دریل جایی را سوراخ میکند، بلکه محیط اطلاعاتی و مجازی او هم هست. آن هم در زمانهای که تمامِ مخاطبانِ عام و خاص این نمایش هر کدام یک موبایل با خودشان همراه دارند و با آن همین نمایش را میبینند.
از جنبه زیباشناسی روایت هم هر چند نمایشِ «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا» واجد روایت و خردهورایتهای زیبا بود، به ویژه بخش پایانی نمایش که با حملۀ وسایلِ صنعتی به زمین و محل سکونتِ انسان آغاز میشود و آن را به شکل ناهنجاری به زشتی و نابودی میکشاند. ایدهای که در هم در نظر و هم در اجرا، زیبا کار شده بود، اما با این حال، از زیباشناسی ابتکاری که ویژه این گونه نمایشهاست، تهی بود. به ویژه وقتی کارگردان با اتکا به شمایل، آیکونها و نمادها سخن میگوید، راهی جز ایجادِ ابتکاراتِ زیباشناختی در روایت ندارد که در این نمایش وجود نداشت.
بنابراین نمایشِ «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا»، علیرغم زحمتی که برایش کشیده شده بود، به ویژه از جنبۀ استفاده از تعدّدِ وسایل اجرایی، و علیرغم جذابیتِ صحنۀ پایانی، که مورد تشویق تماشاگران هم قرار گرفت، یک «شبهتاتر» بود نه یک «تاتر». (آلن بدیو به چنین تاتری میگوید تاتر در گیومه، که آن را به صورتِ "تاتر" مینویسد تا از تاتر متمایزش کند).
تولید انبوهِ «شبهتاترها» هم خود بخشی از همان مسألهای هستند که نمایش «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا» به آن پرداخته بود، یعنی «دخالتِ سیاست در نابود کردنِ محیط زیستِ انسان». اگر ساختارِ سرمایهداری، به مثابه شبهتمدنِ معاصرِ بشری، به تخریبِ زیستمحیطِ انسان پرداخته، شبهتاترها، زیستمحیطِ فرهنگیِ او را تخریب و نابود میکنند.
منشأء ایدۀ این نمایش، نقد کارگردان به سیاستهای سرمایهداری و جهان تکنولوژیک معاصر است که با گسترش نابودگرایانۀ تکنیک، باعث نابودی منفعتطلبانۀ زمین هم شده است. مکیدن تمام منابع زیرزمینی و تخریب روساختهای زمین توسط وسایل مکانیکی، آسیبهایی بودند که این نمایش به خوبی به آنها پرداخته است. اما همین ویژگیِ سیاسی بودن، که مضمونِ اصلیِ ایدۀ این نمایش است، باعث «شبهتاتر» شدن همین نمایش هم شده است.
در جهانِ مدرن و پستمدرن نمایشی، به ویژه در فرانسه، گروههای چپِ ایدئولوژیک، که با سیاستهای راستگرایانه در سیاست و قدرت مخالفند، در حوزۀ آثار نمایشی به سمتِ گونهای از ویرانگریِ ساختارهای کلاسیکِ نمایشی رفتهاند و تلاش دارند با فرمالسازی و انتزاعیسازی آثارِ نمایشی، اعتراض خود را به نظم و قواعد مسلط نشان دهند و در همان حال، اذهانِ مخاطبان را عادت دهند تا عاداتِ رفتاری، دیداری، گفتاری و ذهنی خود را ترک کنند، به ویژه عادتهایی که نظم کلاسیکِ سرمایهداری از طریقِ نظمهای آشنا و جاافتادۀ روایتی در تاتر (و در سینما و موسیقی نیز) با ذهن و روان مخاطبان خود ارتباط برقرار میکند.
این رهیافتِ انتقادی که هم در چپ ایدئولوژیک دنیای مدرن دیده میشود، مثل برشت و روش فاصلهگذاری او در روایت، و هم در روشهای پستمدرنیستی وجود دارد، مثل زیباشناسی انتزاع و رفتن از زیباشناسی مدرن به سوی نازیباشناسی فرامدرن، آنچنان که آلن بدیو میگوید، و مثل فرا رفتن از دوقطبیِ کلاسیکِ زیبا و زشت و ورود به جهان نامتعارف زیباشناسی زشتی، آن چنانکه اُمبرتو اکو میگوید،همه مورد تأیید عقلانیتِ نوینِ نمایشی در تاتر معاصر است. از جمله در همین نمایش «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا» که از موضعِ چپِ ایدئولوژیک به نقدِ رهیافتهای سرمایهداری معاصر پرداخته و ایدۀ نمایش را شکل داده، اما همین روش، باعثِ «شبهتاتر» شدن این نمایش هم شده است، زیرا نمایش، چه از چپ ایدئولوژیک ایدههایش را بگیرد، چه از راست لیبرال، و چه از چپ و راستِ تئولوژیک (مثل سیاستهای خاورمیانهای)، تاتر را به شبهتاتر تبدیل میکند. به این معنا، سیاستِ انتزاعیسازی، برای عبور از قواعدِ کلاسیکِ روایتی، و نیز برای نقدِ سیاستهای مسلطِ سیاسی و فرهنگی، ضمن آنکه مورد نیاز فعالیتهای نمایشی و تاتری در جهان معاصر است، و روشیست معتبر و شایسته، اما تبدیل شدن این روش به یک قالب ایدئولوژیکِ نمایشی و روایتی در تاتر، باعث میشود که آن سهگانۀ مورد بحث (ایدۀ نو، زیباشناسیِ نو، ابزارِ نو) هم به یک کلیشه و قاعدۀ تکرارشونده تبدیل شوند. و اینجاست که خود نمایش هم شاملِ همان نقدی میشود که در نقد تخریب زیستمحیطیِ سرمایهداری بیان میکند. به عبارت دیگر، اگر موضوعِ نقدِ نمایشِ «یک تاتر کوچک از انتهای دنیا»، نقدِ «عادات رفتاری مسلط شده» سرمایهداری در رفتار با زیستمحیط است، خودِ این نمایشِ هم از همین منظر و برای نشان دادنِ «عادات رفتاری مسلط شده» نمایشی به مثابۀ یک تاترِ چپگرا ولی اینک کلاسیک شده، قابل نقد است.
«گارسیا رومئو»، کارگردان این نمایش، در بیان طرحِ انتقادی نمایشش در نقد سیاستهای تخریبی زیستمحیطی سرمایهداری، چنین میگوید: «نمایش، قلمروی محافظت شدهای را به یاد میآورد، که بیش از اندازه مورد بهرهبرداری قرار گرفته و در فضایی بیرون از شهرنشینی متمدن، فاقد هرگونه هویتیست». و این همان توصیفیست که در موردِ خودِ نمایش «گارسیا رومئو» هم میتوان به کار برد. نمایشی که به لحاظ کارگردانی،«قلمرو محافظتشدۀ روایتی و زیباشناختی را به یاد میآورد که بیش از اندازه مورد بهرهبرداری قرار گرفته و در فضایی بیرون از قواعد روایتی، فاقد هرگونه هویت نوآورانه است».
و نکته پایانی اینکه: شبهتاترها مناسب جشنواره تاتر نیستند، اما در جشنوارۀ تاتر فجر، که پُر شده از شبهتاترهای ایدئولوژیک، تئولوژیک، عامهپسند، سطحی، سفارشی، موقعیتی و مناسبتی، اجرای شبهتاتری از جنسِ «یک تناترِ کوچک از انتهای دنیا» عیبِ چندان بزرگی محسوب نمیشود. اما همه باید بدانند که وقتی «شبهتاترها» به جشنواره تبدیل میشوند، دیگر نمیتوان امیدی به بهبود وضعیتِ «تاتر» داشت. زیرا به قول «برتولد برشت»: «اتوموبیل را نمیشود به زورِ ضربههای شلاقِ یک دُرُشکهچی به راه انداخت».
محسن خیمهدوز
عضو کارگروه نقد سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر