در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «آبی مایل به صورتی»نویسنده و کارگردان: ساناز بیان

تکثیر پیوسته ی درد در مونولوگ های منکسر ساناز بیان

آزاده فخری-دیگر به درد عادت کرده‌ایم. دیگر به مرگ عادت کرده‌ایم. حتی تلوزیونمان هم قبل از پخش تصاویر دلخراش کودکان تکه‌تکه شده سوریه‌ای هشداری نمی‌دهد که مبادا رنجیده شویم یا باردار باشیم و مبادا بچه‌مان سقط شود یا ناراحتی قلبی داشته باشیم و مبادا سکته کنیم. اصلا رنجیده بشویم! بچه‌مان سقط بشود! سکته بکنیم! چه چیزی در میان اینهمه خبر دردناک و گزارش ”مرگ بر این" و "مرگ بر آن" تکان می‌خورد، مرگ است دیگر! به قول مهران مدیری "همینطور دور هم نشسته‌ایم و داریم می‌میریم"

دیگر به درد عادت کرده‌ایم. دیگر به مرگ عادت کرده‌ایم. حتی تلوزیونمان هم قبل از پخش تصاویر دلخراش کودکان تکه‌تکه شده سوریه‌ای هشداری نمی‌دهد که مبادا رنجیده شویم یا باردار باشیم و مبادا بچه‌مان سقط شود یا ناراحتی قلبی داشته باشیم و مبادا سکته کنیم. اصلا رنجیده بشویم! بچه‌مان سقط بشود! سکته بکنیم! چه چیزی در میان اینهمه خبر دردناک و گزارش ”مرگ بر این" و "مرگ بر آن" تکان می‌خورد، مرگ است دیگر! به قول مهران مدیری "همینطور دور هم نشسته‌ایم و داریم می‌میریم"

 مجلس ختمی برای زنده‌ها و مرده‌ها

حالا یک وقتی هم دلتان می‌خواهد شبتان را خوش و خرم سپری کنید، بروید یک جایی و سه ساعت مردها روی صحنه بزنند و برقصند و شما کف بزنید و سوت بزنید  و دلتان خنک بشود و چیپس و پفکی هم خورده باشید. خوب البته که راهش را بلدید و جایش را هم بلدید، همینطور شده که تئاترهای آزاد ما روز به روز تعدادشان بیشتر می‌شود و هرجایی را که بشود در سالن خالی مانده از تماشاچی‌اش فیلم نمایش داد، همان را می‌شود شبها به مدد تئاتر آزاد پرش کرد.

حالا از فرط خوشی یک شبی هم به سرتان می‌زند بروید و ساعتی را "دغدغه‌مند" زندگی کنید، از اینهمه فرار خسته می‌شوید و می‌روید تا ببینید در بخش‌های خاکستری عکسها و فیلمها چه می‌گذرد، و آنوقت است که شبح آدمهایی که تا به حال ندیده‌اید – یا دلتان نمی‌خواسته که ببینید – یکی یکی از توی سایه در می‌آیند، نور پروژکتور روی آنها می‌افتد و شروع به حرف زدن می‌کنند. آنها حرف می‌زنند، حرف می‌زنند و حرف می‌زنند و شما متوجه نمی‌شوید کِی دستمال از کیف درآورده‌اید و از کی در حال پاک کردن اشکهایتان هستید. اگر کسی از کنار سالن بگذرد یا بر در آن گوش خوابانده باشد فکر می‌کند مجلس ختمی برپاست! و چرا که نه؟!

بله مجلس ختمی برپاست و آدمهایی که خیلی وقت است که مرده‌اند یا قرار است بمیرند و در صف انتظارند، برای شما حرف می‌زنند، بله! آنجا مجلس ختم زنده‌ها برپاست!

این مجلس شبیه به ختم که به تعزیه مدرن تنه می زند، توصیفی برای نمایش‌هایی به قلم خانم ساناز بیان است، چه او آنها را کارگردانی کرده باشد و چه فقط نویسنده‌اش بوده باشد، قطعا تعزیه‌ای مدرن برای مجموعه‌ای از مرده‌ها و زنده‌هاست که البته از میانه اجرا، با تپش قلبی که به شما می‌دهد و اشکی که از چشمتان می‌گیرد شما را نیز به بخشی از عنصر کنشگرِ نمایش خود تبدیل می‌سازد.

از نمایش "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه[i]" تا نمایش "آبیِ مایل به صورتی" و نمایش "شِلتر" افت و خیز چندانی در قلم خانم بیان مشاهده نمی شود غیر از اینکه نمایش "عامدانه..." از لحاظ پختگی قلم کمی عقبتر از دو نمایش بعدی خانم بیان می‌ایستد، گرچه این نمایش خود منشا اثر برای نمایش دیگری است که با همین ایده و با همین قالب نگارش، بسیار موفق ظاهر شد، که به هرحال تاییدی است بر تاثیرگذار بودن قلم ساناز بیان.

نمایش "هم‌هوایی"[ii]-اجرا شده در سال 93، در کارگردانی و در بازی هنرپیشه‌هایش به قدری خوب ظاهر شد که اجرای پیش‌تر  نمایش عامدانه، عاشقانه، قاتلانه در سال 92 را در محاق برد و وقتی سال بعد اجرای مجدد[iii] خود را در سالن باران تجربه می‌کرد، عده‌ای به غلط آنرا کپی‌برداری از نمایش هم‌هوایی پنداشته بودند.

در نمایش‌های عامدانه، عاشقانه، قاتلانه و آبی مایل به صورتی و شلتر امضای قطعی خانم بیان پای این سه نمایشنامه به طرز واضحی نمود دارد. غیر از اینکه این شکل از مونولوگ‌نویسی، سبک قطعی و تثبیت شده خانم بیان تا این لحظه بوده است، ولی نیاز به گذشت زمان هست و باید دید خانم بیان در نوشته‌های بعدی خود نیز اصرار به حفظ همین سبک نوشتاری را دارد یا خیر.

به هرحال داشتن سبکی که ناگفته و نانوشته در کاتالوگها، تماشاچی حرفه‌ای تئاتر امضای نویسنده اثر را تشخیص بدهد قطعا مایه مباهات است، ولی به چه قیمتی و تا چه زمانی؟

در دنیای هنر کسانی هم بوده‌اند که پای سبک خود تا به از دست رفتن عنصر خلاقیت ایستاده‌اند، نمونه واضح و معروف و حیف شده آن در سینما البته که مسعود کیمیایی است. و با کمی تاخیر و صرفا در کارهای متاخرتر و بعد از مهمان مامان، جناب داریوش مهرجویی شاید؛ و مثال معروف و بسیار موفق آن در حفظ قالب و سبک، جناب فرانسیس فورد کاپولا[iv] و سه گانه پدرخوانده[v] اوست.

خانم بیان نمایشنامه‌نویسی دغدغه‌مند است که نمایش‌های مستندگونه‌اش پوسته نازک روی زخم‌های گندیده اجتماع را می‌گشاید  و با بمباران ضربه‌های دردناک پی‌درپی‌اش، نمی‌گذارد که تماشاگر سرِ سالم از سالن تئاتر بیرون ببرد. تمام دردهایی را که تماشاچی در سالن می‌بیند و می‌شنود و با اشکهایش همراهی می‌کند را یکی‌یکی روی شانه‌هایش می‌نشاند تا تمام شب و روزهای بعد به تفکر مداوم در مورد آنها بگذرد، و از این نظر نمایشنامه‌های خانم بیان چه خود آنها را کارگردانی کرده باشد چه نه، با پایان یافتن زمان نمایش و با خروج تماشاگر از سالن، نه تنها تمام نمی‌شود بلکه پروسه جدیدی را در جان و روحش می‌آغازد. به نحوی که اینبار که از کوچه و خیابان گذر می‌کند به دنبال آن بخش از اجتماع می گردد که تا به حال نمی‌دیده و برایش در حکم چیزی نامرئی مثل ارواح و اشباح بوده‌اند. زنان کارتن‌خواب نمایش "شلتر" و یا مردان و زنان ترنس نمایش "آبی مایل به صورتی" کم کم داخل محلول ظهور عکاسی روی کاغذهای خالی کوچه و خیابان ظاهر می شوند و این نمی‌شد مگر به مدد مونولوگ‌های تاثیرگذار خانم ساناز بیان.

ولی آنچه بعد از دیدن سه نمایش به قلم یا به کارگردانی خانم بیان، اندکی تکراری و خطرناک می‌نماید، سبک ثابت مونولوگ‌نویسی، به عنوان قالب ثابت نمایش، تکراری شدن ادبیات و نحوه حرف زدن برخی از شخصیت‌ها – چه کارتن خواب باشند چه ترنس- قطع‌های تکراری در طول اجرا و در پرورش درام، و نکاتی از این دست است که بعد از دیدن سه نمایش، حداقل در نحوه اجرا نکته تازه‌ای برای تماشاگر ندارد. و قلم خانم بیان به قدری بر نحوه اجرا غالب و به قول معروف به قدری سوار کار است که حتی وقتی کارگردان متفاوتی نمایشنامه او را اجرا می‌کند، تفاوت چندانی با نمایشی به کارگردانی خود خانم بیان دیده نمی‌شود. شاید مقایسه نمایش شلتر به کارگردانی امین میری و نمایش آبی مایل به صورتی به کارگردانی خود خانم بیان، مثال خوبی برای این موضوع باشد. هردو نمایش به قدری در قوّت مونولوگ و در قطع‌های میان مونولوگها به هم شبیهند که تفاوت زیادی در کارگردانی دو اثر ملاحظه نمی‌شود. گرچه توانایی هر دو کارگردان در گرفتن بازی‌های خوب از بازیگرانشان، و به خصوص توانایی مثال‌زدنی امین میری در بازی‌گرفتن از نابازیگران نمایشش، قدری بیشتر به این سهم اشتراک خارج از متن نمایشنامه افزوده است.

به هر حال تماشاگری که به توانایی قلم خانم بیان در بیان مسایل ناگفته اجتماعی بسیار علاقمند است، و هر نمایشی که امضای او پای نمایشنامه‌اش باشد را چشم بسته انتخاب می‌کند، امیدوار است تا در نمایشهای بعدی- فارغ از "موضوع" که تا به حال همیشه تکان‌دهنده بوده است-  چشمه‌های تازه‌تری از بروز خلاقیت در قلم و در کارگردانی ایشان ببیند انشاالله.

آزاده فخری- عضو کانون ملی منتقدان تئاتر

 

[i]  اجرای نخست: ۱۵ مهر تا ۱۷ آبان ۱۳۹۲/ تالار شمس اقدسیه

 

[ii]  ۲۱ فروردین تا ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳ / تالار حافظ

 

[iii]  ۱۱ شهریور تا ۲۱ مهر ۱۳۹۴ / تئاتر باران

 

[iv] Francis Ford Coppola

[v] The Godfather




نظرات کاربران