نقد نمایش «دوستت دارم ترکیه» نوشته جرن ارجان و کارگردانی یلدا بسکین
آنها ترکیه را دوست دارند ولی از اردوغان می ترسند!
آزاده فخری- آیا بشر آنچه را که از آن می ترسد می تواند دوست داشته باشد؟ بعد از کودتای نافرجام در ترکیه تقریبا هفته ای نیست که در اخبار سیاسی، اخبار مربوط به بازداشت ارتشی ها، پلیسها، معلمها، اساتید دانشگاه، پزشکها، مهندسها.. و هر جامعه آماری که به ذهن بیاید، در ترکیه به گوش نرسد، یعنی کسانی که مشمول این دستگیری های گسترده و فلّه ای به جرم شرکت در کودتای سال ۲۰۱۶ شده اند. تقریبا چیز زیادی از جمعیت تحصیل کرده، فرهیخته و فعال ترکیه باقی نمانده است که کارش به بازجویی و زندان نرسیده باشد. در این اوضاع و احوال سر مردمان ما هم به سریالهای طویلالمدت ترکیه ای گرم است تا شاهد زندگی غیرواقعی ترکیهایها در متن این سریال های عمدتا غیراخلاقی باشند.
آیا بشر آنچه را که از آن می ترسد می تواند دوست داشته باشد؟
بعد از کودتای نافرجام در ترکیه تقریبا هفته ای نیست که در اخبار سیاسی، اخبار مربوط به بازداشت ارتشی ها، پلیسها، معلمها، اساتید دانشگاه، پزشکها، مهندسها.. و هر جامعه آماری که به ذهن بیاید، در ترکیه به گوش نرسد، یعنی کسانی که مشمول این دستگیری های گسترده و فلّه ای به جرم شرکت در کودتای سال 2016 شده اند. تقریبا چیز زیادی از جمعیت تحصیلکرده، فرهیخته و فعال ترکیه باقی نمانده است که کارش به بازجویی و زندان نرسیده باشد. در این اوضاع و احوال سر مردمان ما هم به سریالهای طویلالمدت ترکیه ای گرم است تا شاهد زندگی غیرواقعی ترکیهایها در متن این سریال های عمدتا غیراخلاقی باشند. تفاوت سریال ها و فیلمهای ترکیهای با واقعیت جامعه به شدت سنتی شان، بسیار شبیه به تفاوت زندگی توده مردم ایران با موضوع فیلمفارسی های پیش از انقلاب است. جامعه مردسالار سنتی و پر از تابوی ترکیه برای زنان، در رسانه ها و سریالهایش چیزی غیر از آنچه هستند را نشان می دهد، چرا که گوشه چشمی به تغییر دیدگاه جهان و البته که اروپاییها به خود دارند. اما چرا مقدمه نقد یک نمایش با این سطور رقم می خورَد؟ به یک دلیل واضح! ترکیه آنقدر آلوده سیاست شده که نمایشی که برای شرکت در جشنواره حاضر شده است نیز متاثر از وقایع هولناک چند وقت اخیر است.
تروریسم، میل شدید و بیمارگونه برای پیوستن به اروپا، ترس دایمی از مظنون شدن برای فعالیت در کودتا، و متعاقب آن ترس از بازداشت شدن توسط پلیس؛ بیکاری و میل به مهاجرت برای پیدا کردن کار و از این قبیل همگی موضوعاتی است که در نمایش "من ترکیه را دوست دارم" از آنها ذکری به میان میاید. صحنه نمایش بسیار خالی است. بر روی دیوارها چند تابلو با تعدادی لامپ مهتابی درون آنها نصب است. چند کیسه پُر – که بعد معلوم می شود پر از لباس مستعمل است- بر روی زمین قرار دارد و هنرپیشه ها سه زن جوان و دو مرد جوان هستند. نمایش با مونولوگ یکی از دخترها آغاز می شود. او 92 روز است که به حمام نرفته است، مترجم است، قبلا کاتالوگهای وسایل الکتریکی را ترجمه می کرده و حالا زیرنویس فیلمهای آمریکایی را ترجمه می کند و گاهی برای ترجمه نیاز به کمک همسایه اش دارد که او هم زنی روزنامه نگار است و البته به تازگی مادر شده است. دختری هم هست که دوست پسرش او را رها کرده تا به آمریکا برود. و پسرها هویت ثابتی ندارند و بنا به نیاز نمایش در نقشهای مختلفی – که البته چندان هم زیاد نیست- ظاهر می شوند. در ابتدا صحبت از تنهایی پیش می آید و کاردکرد شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک و اینستاگرام برای پر کردن تنهایی و پیدا کردن یک همراه. با گذشتن از آن قطعیِ آب موجب می شود زنها برای شستن رختهایشان به رخشویخانه عمومی که ماشین لباسشوییهایی برای استفاده عموم مردم دارد بروند. از همین جا تا حدودی تنها استعاره ارزشمند نمایش که تا آخر روی آن مانور می دهند یعنی لباسهای مستعمل بی شمار و شستن رخت چرکها آغاز می شود.
نمایش در تمام صحنه ها پرحرف است، می گویم پر حرف و نمی گویم پر دیالوگ چرا که اتفاقا شخصیتها بسیار کم با همدیگر حرف می زنند ولی در دفعات متعدد رو به تماشاگر مشغول ادای منولوگهای طولانی با ریتم بسیار تند هستند. نمایش آنقدر پر حرف است که چاره ای غیر از بکار گرفتن این ریتم تند برای ادای همه آنها وجود ندارد، سرعت بیان حرفها آنقدر زیاد است که فهم آن حتی برای نگارنده که تا حدود زیادی به این زبان آشنا است ثقیل است و زیرنویسهای ترجمه شده هم از همراهی عقب می مانند. استفاده از المان رخت چرکها تمهید بسیار خوبی است که باعث به وجود آمدن موقعیت های درخشانی در نمایش می شود، ولی متاسفانه حرافی خیلی خیلی زیاد، برجسته شدن این موقعیتها را در روال خسته کننده خودش تحلیل می برد. از جمله موقعیت های ارزشمند نمایش، زمانی است که یک شخص ناشناس بدون داشتن حکم رسمی اقدام به پلمپ در رختشویخانه کرده و آدمهای داخل آن را همانجا برای بازجویی حبس می کند. حکمی وجود ندارد و وقتی حاضرین از او حکم طلب می کنند روی کاغذ بی ارزشی با دستخط خودش حکم بستن در و حبس آدمهای آنجا را می نویسد. بعد ضمن بازجویی از تک تک افراد حاضر در رختشویی به دنبال انگیزه آنها از شستن رختهای چرک می گردد. ادعا می کند به او گزارش کرده اند در رخشویخانه تیشرت مشکوکی وجود دارد که بوسیله آن درخواست "کمک" شده است. فرد بازرس ضمن جستجو تیشرت مورد نظر را پیدا می کند. روی آن با حروف درشت نوشته شده HELP [i] و نام و طرحی از گروه بیتلز[ii] هم در زمینه تیشرت دیده می شود. کار بازجویی آنقدر ادامه میابد تا صاحب تیشرت و انگیزه او از داشتن آن معلوم شود. صاحب تیشرت همان دوست پسری است که حالا به آمریکا مهاجرت کرده است و نمی تواند برای ادامه بازجویی در آنجا حاضر شود. در ادامه بازیگران به ردیف، روبروی تماشاچیان می ایستند و با آغاز مونولوگهای طولانی لباسهای مستعمل را پوشیده و در می آورند تا اینکه آخرین نفر که همان بازیگر نقش بازرس است آنها را می پوشد و در نمی آورد و آنقدر ادامه می دهد که از هیبت انسانی خارج می شود، حالا به سختی راه می رود و به سختی دست و پایش را تکان می دهد و به راستی هیبتی همچون حشره های غول آسا پیدا می کند که تجسمی از گریگوری سامسا در داستان مسخ[iii] را به ذهن نزدیک می کند.
در ادامه و با آواز خواندن و انجام حرکات موزون تکه ای از لباسها روی پله ها و در میان تماشاچیان جا می ماند. این تکه پارچه حالا موضوع جدید برای بازجویی است، پارچه که بسیار شبیه شال عربی یا چفیه[iv] است بازرس را وا می دارد تا به دنبال صاحب آن بگردد که حتما یک تروریست هست، او آن را به سر همه میبندد و تلویحا ثابت می کند که همه می توانند صاحب آن و یکی از اعضای طالبان باشند. در نهایت معلوم می شود که شال، مال مادر بزرگ دختر جوانی است که به حمام نرفته و مادربزرگ هم در مزار خودش در قبرستان خوابیده است. پوچی بازجویی ها و طنز بودن موضوع مورد شکّ اغلب آنها به همین اندازه بیهوده و به همین اندازه کمدی، در واقعیت جوامع در حال اجرا است. استفاده هوشمندانه از استعاره هایی که می توانست تکراری باشد، همچون حمام نرفتن، قطع شدن آب، توده انبوه رختهایی که باید شسته شوند، نبودن حکم رسمی و باری به هرجهت بودن محکومیتها و بازجویی ها از نقاط درخشان این نمایش حرّاف است. تمام این فشارها منجر به تمایل شدید بازیگران – به نمایندگی از توده مردم ترکیه- به مهاجرت و تمایل به تغییر هویت است. التماس آنها به تماشاچیان – به عنوان نمایندگان کشورهای اروپایی- برای گرفتن پذیرش و تعهد آنها برای تغییر چهره و درآمدن به قیافه اروپایی، التماس برای انجام دشوارترین و سخیفترین کارها با ذکر کلمات، همچون تمیز کردن دستشویی و نجاست آدمها، قصد دارد تا میزان استیصال و فشار به توده مردم را نشان بدهد. اگر نمایش اینقدر مطوّل و پر حرف نباشد مخاطب خاورمیانهای به خوبی می تواند در تک تک موقعیتها با مردم ترکیه همذات پنداری کند. تمام لحظاتی که نمایش حرفهای خود را با کارکردی تئاتری به مخاطب می زند و نه با ادای کلمات صرفا، بسیار درخشان است ولی متاسفانه کارگردان با اصرار به گفتن همه چیز آنهم تا این اندازه حرّاف با ریزش مخاطب روبرو می شود. هنوز نمایش به نیمه نرسیده است که تماشاگران یک به یک یا گروهی، سالن را ترک می کنند. غیر از تماشاچیان غیرحرفه ایِ همیشگی که با بلیط مجانی مرحمتی و با چیپس و پفک به سالنهای جشنواره تئاتر فجر می آیند، خالی شدن ردیف خبرنگاران هم جای تامل دارد. امیدوارم این پاسخ به نوعی دندانشکن مخاطب ایرانی در خالی کردن سالن موجب شود کارگردان و گروه بازیگران تصمیم جدی به چکشکاری نمایش خود بگیرند و با حذف زواید و کم کردن آنهمه حرف و منولوگ بیهوده، کاری کنند تا در اجراهای بعدی در کشورهای دیگر حاصل زحماتشان دیدهشود. می گویم کشورهای دیگر چون به طرز واضحی همچون فیلمهای ما که در جشنواره های خارجی اکران می شوند و جایزه هم می گیرند، فکر نمی کنم نمایشی با این حد از رویکرد انتقادی قادر به اجرای بیدردسر در خود ترکیه باشد.
آزاده فخری_عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران
[i] نام ترانه ای از گروه بیتلز با مطلع: کمک، به یکی نیاز دارم/ کمک، نه هرکسی / کمک، میدونی که به یکی نیاز دارم/ کمک
[ii] The Beatles گروه انگلیسی راک / اهل لیورپول بودند که گروه آنها شامل جان لنون، پل مککارتنی، جورج هریسون، و رینگو استار میشد و در دهه ۱۹۶۰ فعالیت موسیقی خود را آغاز کردند. آنها بعد از ۱۰ سال همکاری، در سال ۱۹۷۰ میلادی از هم جدا شدند.
[iii] به آلمانی: Die Verwandlung رمان کوتاه از فرانتس کافکا.
[iv] چفیه (همچنین چپیه یا کوفیّه) (به عربی: کوفیة) به عنوان سربند استفاده می شود تا از سر و چشم و دهان در برابر آفتاب و شن محافظت کند.در مواقعی بستن کوفیه فقط برای تکمیل بودن لباس فرد استفاده می شود.