نقد نمایش "شلتر" نوشته ساناز بیان و کارگردانی امین میری
بیپناهی در شلتر
آزاده فخری- در هفتمین روز از سی و ششمسن جشنواره بین المللی تئاتر فجر نمایش"شلتر" در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت. در این نمایش دوازده زن نابازیگر رنجدیده روایتگر رنجها و غمهای دوازده زن دیگر هستند، بازیهایشان آنقدر واقعی و باورپذیر است که در اواخر نمایش تمایز بازی و نقش با آنچه که ایشان در طول یک ساعت بر صحنه زیسته اند به راستی دشوار است.
"پناه، پناهگاه، جانپناه، حمایت" و "پناه دادن، محافظت کردن، منزل دادن" تمام معانی مستقیم و ضمنی "شلتر" است، یعنی همان چیزهایی که زنان راوی در نمایش شلتر در طول عمر خود از آن بیبهره مانده اند.
دوازده زن نابازیگر رنجدیده روایتگر رنجها و غمهای دوازده زن دیگر هستند، بازیهایشان آنقدر واقعی و باورپذیر است که در اواخر نمایش تمایز بازی و نقش با آنچه که ایشان در طول یک ساعت بر صحنه زیسته اند به راستی دشوار است. به راستی برای تمرین بیان و ساختن فیزیک بدن، کجا از خیابان و زیر دست و پای مردم بهتر؟! زنهای نابازیگر بدون تپق، از رنجها و غمهای خود می گویند، با فیگور مناسب تمام آلام و رنجها و تحقیرهای خودشان را به مخاطب منتقل میکنند، بدن آماده ای برای کتک خوردن، بیرون پرت شدن، در سرمای زیر صفر خوابیدن دارند و همه اینها کمک کرده است تا از نگاه ما بازی بسیار حرفهای و بدون ایراد و اشکالی بر صحنه داشته باشند.
کارگردانی امین میری به زعم من در بازی گرفتن از این زنان چندان دشوار نبوده است، بلکه دشواری حقیقی در شنیدن و ضبط و ثبت کردن رنجها و مصیبتهایی است که بر ایشان رفته است، و چرا می گویم "رفته است"؟! هیچ رنجی از ایشان نگذشته که همه رنجها و غمها و مصیبتهای عالم فقط "آمدهاند" و همچنان "ماندهاند"! نمایش ابتدا از دو سو و از مکالمه یک مادر و دختر به زبان عربی آغاز میشود. سپس بر روی صحنه -که نماد شلتر یا پناهگاه است- پیکرهایی زنانه زیر ملافه ای سفید خوابیده اند، مثل اجساد کفن پوشی که نفس می کشند و در هر لحظه برای حذف شدن از زندگی آماده اند. سپس مثل رستاخیز بر می خیزند و یک به یک راوی روایت خود می شوند. در این مونولوگها، گاهی رفت و برگشتهای تئاتری در زمان و مختصر شکستن خط روایت هم انجام می پذیرد و نشان از آن دارد که ساناز بیان در نقش نمایشنامه نویس و سجاد افشاریان در نقش دراماتورژ سعی کردهاند تا جنبه ای نمایشی هرچند مختصر به این مونولوگها بدهند. دردها آنقدر مگو و زخمها آنقدر عمیقند که تمهیدات تئاتری نمایش کاملا در سایه قرار میگیرند. رنگ صفحه نمایش سفید است و ملافه ها سفیدند تا شاید مندرسی و بدرنگی و ناهمگونی لباسهای زنان بیشتر به چشم بیاید، تمهیدی بسیار عالی که نچسب بودن این زنان را در جامعه اطراف ما به خوبی نشان می دهد.
مختصر توضیحی که در تک کاغذ کاتالوگ نمایش هست، مستند بودن این نمایش بر مبنای روایات واقعی را گوشزد میکند. اما از "بازیگرِ" حرفه ای بودن بازیگران هیچ نشانی نیست و در کاغد نمایش تنها نام ایشان ذکر شده به ترتیب حروف الفبا. نامها آشنا نیستند – یا بهتر است بگویم فعلا! آشنا نیستند-در حالیکه با پیش رفتن نمایش، در واقعی بودن یا بازیگر بودن این زنها و منطبق بودن یا نبودن روایتها با خودشان، مخاطب با خود کلنجار می رود، ناگهان صداهایی واقعی از شخصیت های واقعی موجود در نمایش پخش می شود، آن آگهی اولیه در مستند بودن و واقعی بودن روایت ها و وقایع هیچ از ضربه و شوک شنیدن این صداها کم نمی کند. کسی پشت دل ما می آید و دایم ضربه می زند که باور نکن! اینها تنها تخیل نویسنده است! این زنها نابازیگر نیستند! خوشحال باش که در تئاتر ما این تعداد زنهای بازیگر بی اشتباه و تا این حد باورپذیر در نقش وجود داشته! ولی وقتی صداهای واقعی پخش می شود، مخاطب می فهمد که تحقیق واقعی است، روایت ها همه مستندند، آدم های واقعی نقش آدم های واقعی را بازی می کنند! و کدام نقش؟! زندگی نابازیگرها شاید تنها در چند حرف ربط مختصر با زندگی نقشهایشان تفاوت داشته باشد، در چند اما و اگر بی ارزش و مختصر فقط!
آنکه حرفه ای نیست، متاسفانه تماشاگرهای جوان ما هستند، جوانانِ اغلب ظاهرا تئاتری و همراهانشان که بعد از سیگارِ محوطه تئاترشهر با استفاده از هرج و مرج خجالت آور سالنها در ایام جشنواره راهی به درون پیدا کرده اند و آماده اند تا از بودن در کنار هم لذت ببرند، نیمه اول نمایش را با تئاتر آزاد اشتباه گرفته اند، چرا که زنهایی که در متن نمایش می بینند با دختران شسته رفته و عطرو ادکلن زده کنارشان تفاوت بسیار دارند و تمام المانهای تنپوش و کفش و کیف مندرسشان به قدر کافی مسخره و بی تناسب هست که وجدان خوابشان را به خنده و قهقهه های خجالت آور بکشاند. دردهای نمایش آنقدر برای ما غیر ملموس است که این جوانها فکر می کنند کارگردان فقط آن را دستاویزی برای خنده گرفتن از تماشاگرش قرار داده است، تا آنکه خانمی از تماشاگران با تعجب برگشته و از ایشان بپرسد: واقعا آمده اید به دردهای مردم بخندید؟!
و کدام دردهای مردم؟! کجا ما مردم این دردها را کشیده ایم. در بخشی از ابتدای نمایش امین میری صحنه را به گونه ای چیده است که تصویر جدال جهانگیری و قالیباف در مناظرههای انتخابات ریاست جمهوری، بر سر املاک نجومیِ حاتم بخشی شده در حال پخش است و صدای زنی که در حال روایت داستان خودش هست در این جدال گم می شود و شنیده نمی شود، مایه تاسف است که برخی از همین تماشاگران حتی متوجه نکته مد نظر میری در گم شدن صدای زنان رنجدیده در میان هیاهو و هیجان مناظرات انتخابات ریاست جمهوری نشدند! و اعتراض
می کردند که چرا صدای مناظره اینقدر بلند است که صدای زن راوی را نمی شنوند یا به سختی می شنوند!
و بعد صدای واقعی زنانی که حتی نمی دانند رییس جمهور فعلی کیست و نه دغدغه شان است و نه چاره دردشان. از این دعواها نه یارانه ای به کارتنِ محل زندگی ایشان تعلق می گیرد و نه از آن دعوا بر سر املاک میلیاردی چیزی بیشتر از یک کارتن برای خواب به ایشان می رسد.
پخش صداهای واقعی در میان بازیها تمهید بسیار خوب امین میری بود که کم کم فضای واقعی نمایش را به ناباورترین و خوشحال ترین تماشاگران حاضر نیز باوراند.
طراحی صحنه سینا ییلاق بیگی با رنگ سفید غالب و با چیدن چند تخت برای القای فضای پناهگاه و گذاشتن فضای خالی زیاد نیازمند چیدن میزانسن مرتب برای تحرک بازیگران است و امین میری از عهده این نیز به خوبی برآمده است.
در مجموع تئاتر مستند مثل فیلم مستند است. کسی برای صِرف سرگرمی و گذراندن بی دغدغه لحظات به دیدن فیلم مستند نمی رود و هم از این روست که فیلمهای مستند بیشتر پخش تلویزیونی یا پخش در سینماهای محدود دارند تا پخش گسترده سینمایی، و صد البته که تماشاگران اختصاصی خود را نیز دارد. شاید باید تئاتر مستند هم به همین گونه پیش برود، یعنی سالنهای اختصاصی و تماشاگران اختصاصی که از پیش این گونه تئاتر دغدغهمند را برای خود برگزیده باشند. و اگر قرار است این گونهی تئاتری نیز در میان نمایشهای دیگر به صحنه بروند پس لازم است کم کم تماشاگرها خود را با آن تطبیق دهند و با آمادگی ذهنی به دیدن نمایش بیایند؛ شاید موجب شود که اندکی از وقت خود را به تفکر و نه آن قهقهههای بعضا چندشآور بگذرانند.
ناهمگونی طیف تماشاگران جایی بیشتر معلوم می شود که تعدادی که بلیط خریده بودند با دستمالی به دست در حال پاک کردن اشکهای خود بودند و باید در همین احوال با صدای خندههای سرخوشانه ردیفهای عقب که بدون بلیط و با روشهای مرسوم هرسال جشنواره صندلی ها را پر کرده بودند کنار بیایند.
از همه بدتر وجود دخترکی با لباسهای صورتی و گیسهای بافته در میان تماشاگران بود آنهم برای نمایشی که دیدنش برای افراد زیر شانزده سال ممنوع است و همین امر تلخی بلیطهای مرحمتی و بی صاحب – در معنای غیرتوهین آمیز کلمه! – را بیشتر می کند. در این نمایش پسرکی جوان و ترنس در نقش یک ترنس و زنی جوان در نقش زنی ترنس نقشهایی خارج از جنسیت ظاهری و منطبق بر جنس روح خود را بازی می کنند. آقایی که نگارنده نمی شناختش و معلوم نیست دستش به کدام جایگاه دولتی بند است پس از پایان نمایش در حال تذکر دادن به امین میری بابت موهای بی حجاب بازیگر پسر ترنس بود و امین میری در حال قسم و ایه که موی واقعی نبود و کلاه گیس بود. به عنوان یک خانم و با تایید کلاه گیس بودن موها ، بدون هیچ اظهارنظری در مورد تذکر شخصیت محترم ناشناس، توجه شما خواننده گرامی را به تفکر در نحوه برخورد مسئولانمان با دردهایی که به ایشان نمایش داده می شود دعوت می کنم؛ و مِنَاللهِ توفیق واقعا!
برنده شدن "نشان مسئولیت اجتماعی"، برنده شدن "جایزه گروه بازیگران" و کاندید "بهترین نمایش سال" شدن از دید کانون ملی منتقدان تئاتر در سال نود و پنج نوش جان امین میری و گروه تحقیق و بازیگران و سایر همکارانش. امیدوارم این نمایش در جشنواره اخیر نیز خوش بدرخشد و حداقل نتیجه زحمات گروه بازیگران نمایش دیده شود و به بار بنشیند، انشاالله.
آزاده فخری- عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران