در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «کوررنگی» نوشته و کار سیاوش پاکراه

لبخندی و دیگر هیچ

رضا آشفته - نمایش "کورنگی" نوشته و کار سیاوش پاکراه در اولین روز از سی و ششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت. این نمایش درباره یک رابطه پیچیده است که یکی باید دیگری را بازجویی کند و در این بازی بی قاعده یکی باید بر دیگری چیره شود بی آنکه ضوابط و قواعد معمولی بر این بازی معلوم باشد و دستکم چیزی برای مخاطب معلوم نیست که بخواهد این گونه جریان بازی را به نفع یا ضرر خود تمام کند. به همین دلیل ساده نیز برای مخاطب هم فهم لحظه به لحظه جذاب هست و هم گاهی جنبه طنز می یابد و گاهی نیز هیجانی و حتی دلهره آور خواهد شد.

کورنگی درباره یک رابطه پیچیده است که یکی باید دیگری را بازجویی کند و در این بازی بی قاعده یکی باید بر دیگری چیره شود بی آنکه ضوابط و قواعد معمولی بر این بازی معلوم باشد و دستکم چیزی برای مخاطب معلوم نیست که بخواهد این گونه جریان بازی را به نفع یا ضرر خود تمام کند. به همین دلیل ساده نیز برای مخاطب هم فهم لحظه به لحظه جذاب هست و هم گاهی جنبه طنز می یابد و گاهی نیز هیجانی و حتی دلهره آور خواهد شد.
کورنگی نمایش درگیری فرم با محتواست و از این قاعده پیروی می کند که فرمی نوین داشته باشد و بتواند محتوایی در خور تامل و برآمده از روزگارش را در صحنه بنمایاند. این دو سویگی و داشتن ظرف و مظروف می تواند در کل رضایت بخش باشد و دقیقا در جامعه ایرانی که هر دو زمینه را به ضرورت نیازهای مطلوب و آرمانی اش نیازمند هست، می تواند خود یک ضرورت الزامی تلقی شود.
برای شناخت و توجیه و حتی درک کوررنگی نیازمند معنا کردن این اصطلاح علمی هستیم:
کوررنگی یک بیماری اختلال ارثی است که در آن فرد قادر به تشخیص یک یا برخی رنگها نمی‌باشد. سلول‌های مخروطی چشم افراد کوررنگ فاقد رنگ‌دانه‌هایی هستند که موجب دیدن رنگ‌ها می‌شوند. به همین دلیل این افراد برخی رنگ‌ها را به شکل طیفی از رنگ‌های خاکستری و سیاه می‌بینند.
کوررنگی انواع مختلفی دارد که شایع‌ترین آن‌ها عدم توانایی در تشخیص رنگ سبز و قرمز از یکدیگر است. داشتن مشکل در تشخیص اینکه جسمی قرمز است یا سبز، یا آبی است یا زرد اصلی‌ترین علامت کوررنگی است. بر خلاف تصور عامه، دید افراد کور رنگ به ندرت خاکستری است. در اصطلاح علمی، توانایی تمیزدادن سه رنگ اولیه، یعنی سرخ و آبی و سبز، از یکدیگر که باعث رؤیت بهنجار رنگ‌هاست سه‌رنگ‌بینی trichromacy نام دارد.
بنابراین خود این اصلاح بیانگر یک خرده پیرنگ با پایان باز خواهد بود که چالش یک زن و مرد در دو اتاقک را بر ما روشن خواهد کرد اما بجاست که بگوییم این دو اتاقک پیش از این در نمایش قدم زدن با اسب استفاده شده است؛ هر چند در اینجا شکیل تر و کارآمدتر هست و همچنین مسیر مواجهه دو نیروی مبهم و شاید امنیتی پیش از این به شکل الاکلنگی در روال عادی ژان کلود کری یر فرانسوی به کار گرفته شده که محمدرضا خاکی آن را در این سالها دو بار اجرا کرده است و این متن می تواند گوشه چشمی و شاید تاثیر و تاثری از آن گرفته باشد.
"قدم‌زدن با اسب" داستان عشقی ممنوعه در برهه‌ای حساس از تاریخ معاصر را روایت می‌کند. این نمایش درباره زن و مرد چریکی است که در سال ۵۴ در یک خانه تیمی، به صورت چشم بسته زندگی می‌کنند؛ مفهوم چشم بسته بودن این است که افراد حاضر در خانه تیمی به هیچ‌وجه نباید همدیگر را ببینند و شناسایی کنند.
بنابراین زن و مرد بودن و مواجهه سیاسی این دو نمایش را به هم نزدیک می کند اما مهم ترین تاثیر آشکار همانا قرار گرفتن هر دو در دو کابین هست که در اینجا به اتاق گاز شناسانده می شود. البته این طراحی زیباتر هست چون خیلی دقیق اتاقک طراحی شده و در آن علاوه بر چهارچوب شکیل از محلی برای ورود غذا و گاز و همچنین نورپردازی دقیق استفاده شده است و مهم ترین نکته متمایز کننده همانا ورودی هر دو کابین رو به هم است که در پایان این دو مکان را رو به هم می گشاید و هر دو شخصیت در یک لابی مشترک به بازی خود پایان خواهند داد.
"
روال عادی   نمایشی درباره بدگمانی و بی اعتمادی است که در یک موقعیت سهل و ممتنع شکل می‌گیرد. ساده از این جهت که دو آدم یکی در نقش کمیسر (ایوب آقاخانی) و دومی در نقش خبرچین (مسعود دلخواه) مقابل هم نشسته‌اند و قرار است که کمیسر، خبرچین را بنابر نامه‌ها و اتهاماتی که به او از سوی افراد مختلف وارد شده است، محکوم کند.
ممتنع از این جهت که بازی کمیسر و خبرچین شکل معکوسی به خود می‌گیرد و در پایان خبرچین است که کمیسر را وادار به نوشتن یک اتهام احتمالی و فرضی می‌کند. این روال واژگون و بدگمانی و بی اعتمادی در مسیر پیرنگ کوررنگی نیز نمایان هست و این دو در بی اعتمادی تمام به هم اطمینان می دهند که می توانند نزدیک به هم شوند و حتی میل جنسی و خاطره مشترک داشته باشند.
به هر حال دامنه این تاثیرات آنقدری نیست که ضربه زننده باشد و اتفاقا در ادامه همه چیز از هم فاصله می گیرد و ما شاهد یک اثر مستقل هستیم که به نسبت طراحی "قدم زدن با اسب" پیش می افتد اما در مقایسه با متن "روال عادی" نمی تواند حتی برابری کند چون کری یر به درستی این مواجهه را شکل و پایان می دهد و سرانجامی هم اگر هست، در پایان باز با پرسش هایی مطرح می شود اما در اینجا به شوخی می ماند؛ یعنی این همه تو سر هم زدن راه به جایی نمی برد و نمی تواند این پایان انبساط خاطری را فراهم کند بلکه یک لبخند به دنبال دارد و دیگر هیچ... اما از آغاز تا میانه ها می دانیم که چالش نفس گیری است که درک موقعیت و فضا ا

تفاق بیفتد و شخصیتها در چالش با هم بر مبهم بودن خود و رابطه تاکید می کنند و اینکه زن یا مرد یکی باید بازجو و دیگری باید مورد سوءتفاهم و بازجویی واقع شود و اینکه برای انجام چنین بازجویی ای حتما باید یکی در لباس دیگری فرو شده باشد و نقاب بر چهره زده باشد تا بتواند اطلاعات دقیقی را به دست آورد.
شاید تنها نکته ای که می تواند بر زیبایی پایانی کوررنگی بیفزاید این است که می دانیم، کوررنگی هیچ درمانی ندارد. یعنی اینکه زن لباس های مرد را به رنگ دیگری می بیند یعنی این نگاه عوضی دیدن قابل تغییر نیست و اگر زن صاحب قدرت و ریییس جمهور شود معلوم نیست که چه بلایی سر مرد بر خلاف میل و تصوراتش بیاورد که انتظار دارد زن به او قدرت و ثروت بیشتر بدهد و بر موقعیت کاری اش بیفزاید!
در ضمن بازی عباس جمالی و بهار کاتوزیان هماهنگ با هم هست و در همین روش الاکلگنی وزن می یابد و با بالا و پایین رفتن حس ها و ایجاد سوءتفاهمات و همچنین درنگ های طنز و دلهره یافتن می تواند ضمن ایجاد فضا و استقرار ضرباهنگ طول موج قابل تاملی برای درک مفاهیم تلویحی متن ایجاد کند. هر دو بازیگر متکی بر موقعیت اند و نمی خواهند فراز و نشیب دروغینی به درک و دریافت هایشان بدهند هر چند هر دو دارند کذب و دروغ بازی کردن را بازی می کنند اما این هم ترازی ها و هم وزنی هاست که ما را درگیر با خودشان و آن فضای ملحوظ خواهد کرد.

  رضا آشفته؛ عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران




نظرات کاربران